آثار واعظ قزوینی

صفحه 31 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 مرا از نعمت دیدار، دل سیری نمی‌داند ز روی دوستان، آیینه دلگیری نمی‌داند

2 به آب چرب و نرمی، تازه‌ام دارد ز بس لطفش چو نخل شعله، هرگز عشق من پیری نمی‌داند

3 به عشق دوست، می‌زیبد گرفتن ملک دل‌ها را کسی چون شاه، آیین جهانگیری نمی‌داند

4 مکن فرمانروا در دل هوس را، عشق تا باشد که هر بی‌پا و سر در مملکت میری نمی‌داند

1 بسکه کاهیدم ز غم، با خرده جان تن نماند جز گریبانی و دامانی، چو گل از من نماند

2 چون خرامیدی بگلشن،سرو بر جا ماند خشک تا تو رفتی، رنگ در روی گل و گلشن نماند

3 از وجودم گر اثر نگذاشت درد عشق دوست بالم از شادی، که در عالم مرا دشمن نماند

4 نی همین از آهم آتش در دل خارا فتاد بسکه بر من سوخت، آتش در دل آهن نماند

1 یار در نکته سرایی نه ز کس میماند حرف در شهد لب او چو مگس میماند

2 گیردش آینه چهره ز نظاره غبار در رخ او نگه ما به نفس میماند

3 روی خود بسکه خراشیدم از دست غمش خانه آیینه من، به قفس میماند

4 نیست روزی که کدورت بدل ما نرسد صبح بر آینه ما به نفس میماند

1 آنانکه از شراب تو مدهوش گشته اند از یاد خویش جمله فراموش گشته اند

2 از تیر حادثات نترسند آن کسان کز دلق پاره پاره، زره پوش گشته اند

3 از پشت خم برای بغل گیری اجل پیران ز پای تا به سر آغوش گشته اند

4 مستان حق ز باده اندیشه جهان هشیار گشته اند که بیهوش گشته اند

1 هر گه آن مه، رخ بنماید از پی دفع گزند میکند در مجمر دل عقده های کار سپند

2 عقده ام از کیست در دل؟ از بلائی آفتی چون نزاکت زود رنج و، چون ملامت دلپسند!

3 چون خموشی، راز دارو، چون سخن حاضرجواب چون اثر بیگانه خوی و، چون دعا بالابلند

4 چون توان جست از کمند سرکشی کز حیرتش تاب را پای برون رفتن نباشد از کمند؟!

1 تن بمحنت ده، اگر خواهی که گردی سربلند گر نیفتادی در آتش، اوج نگرفتی سپند

2 گوشواری نیست گوش هوش را به زین دو حرف لب بغیر حق مجنبان، دل بغیر حق مبند

3 صیدگاهست این جهان، من صید، صیادم اجل رشته عمرم کمند و، روز و شب چین کمند

4 چیست گیتی؟ کژدمی، عمر دراز ما، دمش! زهر مرگش هست نیش و، سال و ماهش بند بند

1 با همه زشتی، بدام عشق خویشی پای بند خویش را گویا که نشناسی؟ از آنی خود پسند!

2 باطلی بسیار باطل، گر نمیرنجی ز حق! غافلی بسیار غافل، گر نمیشوری ز پند!

3 پیش اهل درد، چون گردی سفید ای روسیاه نی تنت از عشق زار و، نی دل از غم دردمند؟!

4 رو بسوی شهر پاکان، خوش بسامان میروی چشم بد دور از تو، باید بهر خود سوزی سپند

1 می پرستان چهره ها از تاب می افروختند بهر روز حشر، رنگ خجلتی اندوختند

2 در مآل خویش، یکدم فکر نتوانند کرد بسکه میخواران دماغ از آتش می سوختند

3 دامن دل را، بگل میخ خیال سیم و زر اهل دنیا بر زمین تیره بختی دوختند

4 این قدر این قوم میدانند رسم خواجگی صد یک آن بندگی هم کاش می آموختند

1 اهل دنیا، بسکه در دل حسرت زر داشتند عاقبت مردند تا دل از جهان برداشتند

2 تاجدارانی کزیشان رفت بس سرها بباد عاقبت رفتند بر بادی که بر سر داشتند

3 شد ز پیری مو سفید و، رفت بینایی ز چشم صبح چون گردید روشن، شمع را برداشتند

1 حرفی اگر بعاشق بیتاب میزند شرمش تپانچه بر گل سیراب میزند

2 یک چشم دیده است در آیینه خویش را بر چهره اش هنوز عرق آب میزند

3 کرده است چشم مست تو میخانه ها خراب ساغر بطاق ابروی محراب میزند

4 تابد چو ماه عارض او از نقاب شب آتش رخش بخرمن مهتاب میزند

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی