مهر و کین از بهر حق، در خلق از واعظ قزوینی غزل 335
1. مهر و کین از بهر حق، در خلق عالم کم بود
لعن ابلیس از ره فرزندی آدم بود
1. مهر و کین از بهر حق، در خلق عالم کم بود
لعن ابلیس از ره فرزندی آدم بود
1. بر ما سخن سرد عزیزان نه گران بود
کان بر دل ما، چون نفس شیشه گران بود
1. آنچه از آه ستمکش، بستم کیش رود
رحم بر شه کنم، ار ظلم بدرویش رود
1. همچنان کز خطش آن خال نهان پیدا شود
در میان حرف، گاهی آن دهان پیدا شود
1. کی دلت خوشحال با اندیشه دنیا شود؟!
خار خارت، کی گذارد غنچه دل وا شود؟!
1. تا نسازی با جفا، کی مشکلت آسان شود؟
غنچه تا بر خود نپیچد، کی لبش خندان شود؟!
1. قد چون خمید، جمله حواست زبون شود
لشکر شود شکسته، علم چون نگون شود
1. چو شرح حال شهیدان او رساله شود
تمام خون شفق، سرخی مقاله شود
1. بدگهر، نیک بدینار و بدرهم نشود
ما راز داشتن گنج زر، آدم نشود
1. رویش چو آتشین ز می ناب میشود
بر جبههاش گره چو عرق آب میشود
1. چون بلند افتاد همت، تخت عزت میشود
کاسهات چون سرنگون شد، تاج دولت میشود
1. از ضعیفی، نالهام حاجترواتر میشود
رشته در رشتن ز باریکی رساتر میشود