1 ز دستبرد حوادث گرت خبر باشد بکیسه دست کرم، به ز مشت زر باشد
2 مجو ز خاطر ناخوش، تلاش معنی خوش سخن طراز قلم، از دماغ تر باشد
3 اشارتی است غبارت بدیده از پیری که بایدت پس ازین خاک در نظر باشد
4 بها فزایدت از صحبت مصاحب نیک که قیمتی بود آبی که در گهر باشد
1 بشوق آن گل عارض، مرا با خار خوش باشد بیاد لعل او، با اشک چون گلنار خوش باشد
2 بتن هر رگ مرا شاخ گلی گردیده از داغت اگر داری دماغ سیر این گلزار، خوش باشد
3 گرفت از عارض او پرده، زو صر صر آهم اگر ای دیده داری طاقت دیدار خوش باشد
4 نباشد خود فروشان را بغیر از روی بازاری از آن ما را برندان ته بازار خوش باشد
1 نه جوهر کسب ملک و مال اسباب جهان باشد ازین بی حاصلی برخود چو پیچی، جوهر آن باشد
2 درین پیری، ز باغ زندگی دیگر چه گل چینم؟ که از رنگ به کف آیینه چون برگ خزان باشد
3 توان در محفل اهل سخن، گردی ز دل شستن که هرسو ز آب معنی، آبشاری چون زبان باشد
4 مگردان از در روزی سان روی طلب هرسو از این رو سبزه را پیوسته رو بر آسمان باشد
1 پردگی نیست عطا، گر همه پنهان باشد رعد ابر کرم آوازه احسان باشد
2 جمع با ثروت دنیا نشود، خاطر جمع مال چون جمع شود، خواب پریشان باشد
3 بجز از نرمی و سختی نشود کاری راست تیر را کارگری از پر و پیکان باشد
4 پادشاهست، فقیری که بدرها ندود نیست کمتر ز سر آن پاکه بدامان باشد
1 الهی تا جهان باشد، شه ما کامران باشد بگیتی حکم او چون آب احسانش روان باشد
2 سپهر سست تا برپاست، دست او قوی گردد جهان پیر تا برجاست، بخت او جوان باشد
3 زلال لطف او جاری، نشان تا هست از حاجت خدنگ حکم او کاری، ز گیتی تا نشان باشد
4 فلکسان دوستش، بر اوج عزت تا زمین پاید زمین وش دشمنش پامال غم، تا آسمان باشد
1 همین توقعم از تنگ آن دهن باشد که گاه هم شکر افشان، ز حرف من باشد؟
2 کشی مصور اگر زحمت شبیه مرا مکش تو هیچ ز من، تا شبیه من باشد
3 بجز تلاش کنان صف نعال، کجاست کسی که لایق صدر هر انجمن باشد
4 کنند زندگیی در لباس، خودسازان کسی است زنده که فکرش همین کفن باشد
1 ز پیری، چون مرا قد همچو شمع سرنگون باشد دم مرگست، از آنم گریه و افغان فزون باشد
2 نباشد زینتی، جز گوهر دل، اهل عرفان را مرصع پوشی ما، همچو دریا از درون باشد
3 تو گر چوب ستم، مظلوم شمشیر دعا دارد ترا کی ای ستمگر، رنگی از دلهای خون باشد؟!
4 بگرد خاطرم پیوسته گردد، لعل نوشینش همینم لاله سیراب، از باغ جنون باشد
1 بریدن از جهان، سرمایه ارزندگی باشد که افزون قیمت شمشیر، از برندگی باشد
2 نخستین زینت مردان، بود پاکی ز هر نقشی که لوح ساده، سرلوح کتاب زندگی باشد
3 نداری جامیان خلق، اگر از اهل آزاری بیابان مرگ دایم شیر، از درندگی باشد
4 ز همکاری بود اهل طمع را دشمنی با هم گدا مردود در پیش سگ از گیرندگی باشد
1 ما را ز آشنایان، غیر از جفا نباشد با هیچ کس در این عهد، کس آشنا نباشد
2 چون چشم کس نپوشد، از روی خلق عالم؟ کامروز دستگیری، غیر از عصا نباشد!
3 باهم گر آشنایند خلق زمانه، اما با پاس آشنایی، کس آشنا نباشد
4 در کیسه چرک دنیا، کس را نباشد امروز تا سر بپای، خلقش، چون سنگ پا نباشد
1 آن را که به دل هیچ به جز یار نباشد غمهای جهان را بدلش بار نباشد
2 برمن قلمی نیست چو سلطان هوس را غم نیست گرم جامه قلمکار نباشد
3 ویرانه ما را که از آن پا برکابیم چون خانه زین، گو در و دیوار نباشد
4 لرزد بسرش چتر شهنشاهی کونین آن را که بسر منت دستار نباشد