آثار واعظ قزوینی

صفحه 29 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 ز دستبرد حوادث گرت خبر باشد بکیسه دست کرم، به ز مشت زر باشد

2 مجو ز خاطر ناخوش، تلاش معنی خوش سخن طراز قلم، از دماغ تر باشد

3 اشارتی است غبارت بدیده از پیری که بایدت پس ازین خاک در نظر باشد

4 بها فزایدت از صحبت مصاحب نیک که قیمتی بود آبی که در گهر باشد

1 بشوق آن گل عارض، مرا با خار خوش باشد بیاد لعل او، با اشک چون گلنار خوش باشد

2 بتن هر رگ مرا شاخ گلی گردیده از داغت اگر داری دماغ سیر این گلزار، خوش باشد

3 گرفت از عارض او پرده، زو صر صر آهم اگر ای دیده داری طاقت دیدار خوش باشد

4 نباشد خود فروشان را بغیر از روی بازاری از آن ما را برندان ته بازار خوش باشد

1 نه جوهر کسب ملک و مال اسباب جهان باشد ازین بی حاصلی برخود چو پیچی، جوهر آن باشد

2 درین پیری، ز باغ زندگی دیگر چه گل چینم؟ که از رنگ به کف آیینه چون برگ خزان باشد

3 توان در محفل اهل سخن، گردی ز دل شستن که هرسو ز آب معنی، آبشاری چون زبان باشد

4 مگردان از در روزی سان روی طلب هرسو از این رو سبزه را پیوسته رو بر آسمان باشد

1 پردگی نیست عطا، گر همه پنهان باشد رعد ابر کرم آوازه احسان باشد

2 جمع با ثروت دنیا نشود، خاطر جمع مال چون جمع شود، خواب پریشان باشد

3 بجز از نرمی و سختی نشود کاری راست تیر را کارگری از پر و پیکان باشد

4 پادشاهست، فقیری که بدرها ندود نیست کمتر ز سر آن پاکه بدامان باشد

1 الهی تا جهان باشد، شه ما کامران باشد بگیتی حکم او چون آب احسانش روان باشد

2 سپهر سست تا برپاست، دست او قوی گردد جهان پیر تا برجاست، بخت او جوان باشد

3 زلال لطف او جاری، نشان تا هست از حاجت خدنگ حکم او کاری، ز گیتی تا نشان باشد

4 فلکسان دوستش، بر اوج عزت تا زمین پاید زمین وش دشمنش پامال غم، تا آسمان باشد

1 همین توقعم از تنگ آن دهن باشد که گاه هم شکر افشان، ز حرف من باشد؟

2 کشی مصور اگر زحمت شبیه مرا مکش تو هیچ ز من، تا شبیه من باشد

3 بجز تلاش کنان صف نعال، کجاست کسی که لایق صدر هر انجمن باشد

4 کنند زندگیی در لباس، خودسازان کسی است زنده که فکرش همین کفن باشد

1 ز پیری، چون مرا قد همچو شمع سرنگون باشد دم مرگست، از آنم گریه و افغان فزون باشد

2 نباشد زینتی، جز گوهر دل، اهل عرفان را مرصع پوشی ما، همچو دریا از درون باشد

3 تو گر چوب ستم، مظلوم شمشیر دعا دارد ترا کی ای ستمگر، رنگی از دل‌های خون باشد؟!

4 بگرد خاطرم پیوسته گردد، لعل نوشینش همینم لاله سیراب، از باغ جنون باشد

1 بریدن از جهان، سرمایه ارزندگی باشد که افزون قیمت شمشیر، از برندگی باشد

2 نخستین زینت مردان، بود پاکی ز هر نقشی که لوح ساده، سرلوح کتاب زندگی باشد

3 نداری جامیان خلق، اگر از اهل آزاری بیابان مرگ دایم شیر، از درندگی باشد

4 ز همکاری بود اهل طمع را دشمنی با هم گدا مردود در پیش سگ از گیرندگی باشد

1 ما را ز آشنایان، غیر از جفا نباشد با هیچ کس در این عهد، کس آشنا نباشد

2 چون چشم کس نپوشد، از روی خلق عالم؟ کامروز دستگیری، غیر از عصا نباشد!

3 باهم گر آشنایند خلق زمانه، اما با پاس آشنایی، کس آشنا نباشد

4 در کیسه چرک دنیا، کس را نباشد امروز تا سر بپای، خلقش، چون سنگ پا نباشد

1 آن را که به دل هیچ به جز یار نباشد غمهای جهان را بدلش بار نباشد

2 برمن قلمی نیست چو سلطان هوس را غم نیست گرم جامه قلمکار نباشد

3 ویرانه ما را که از آن پا برکابیم چون خانه زین، گو در و دیوار نباشد

4 لرزد بسرش چتر شهنشاهی کونین آن را که بسر منت دستار نباشد

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی