نخل امیدت به بار آه سحر از واعظ قزوینی غزل 263
1. نخل امیدت به بار آه سحر میآورد
کشت طاعت را به حاصل چشم تر میآورد
...
1. نخل امیدت به بار آه سحر میآورد
کشت طاعت را به حاصل چشم تر میآورد
...
1. بینیازی ساقی از مینا برون میآورد
کو سخن زآن لعل شکرخا برون میآورد
...
1. در هر سخن، سخنور صد تاب میخورد
این بوستان ز خون جگر آب میخورد
...
1. میان عشق و ننگ و نام، الفت درنمیگیرد
به ترک سر، کله را آشنایی سر نمیگیرد
...
1. به درویشان فسون جاه و دولت درنمیگیرد
کلاه پادشاهی گر دهندم، سر نمیگیرد
...
1. میرود فکر جهانم، که ز کار اندازد
مگر این بار ز دوشم غم یار اندازد
...
1. چو حرف دانه خالش، قلم مذکور میسازد
ورق را گریهام افشان چشم مور میسازد
...
1. مرا ذکر تو با این کهنگیها تازه میسازد
ز هم پاشیده اوراق مرا شیرازه میسازد
...
1. نه کوه آن سرین تنها برآن موی کمر لرزد
که هر عضوش ز خوبی بر سر عضو دگر لرزد
...
1. با دل خسته، چو بیرحمی او بستیزد
اثر ناله بهمراهی دل برخیزد
...
1. دشمن چو ریزشی دید، زو شور و شر نخیزد
جایی که آب پاشی، زآن گرد برنخیزد
...
1. دلخوردنی ز مال، به اهل غنا رسد
کاهیدنی ز دانه، به سنگ آسیا رسد
...