آثار واعظ قزوینی

صفحه 23 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 دیو خویان راست، باهم روز شب دیوان پوچ جملگی، با دعوی آزادگی قربان پوچ

2 با تهیدستی، ز عالم نیست ما را هیچ غم شاد با هیچیم ما، چون پسته خندان پوچ

3 مجلسی هرگز نشد بی قیل و قال ملک و مال مغز ما را پوچ کردند این سبک مغزان پوچ

4 دوستارانی که خواهی نان خوری ز امدادشان سخت روی و سست بنیادند، چون دندان پوچ

1 چندین بزینت بدن ای خودنما مپیچ بر خویشتن ز فکر قبا چون قبا مپیچ

2 ما در تلاش خلعت عریانی از خودیم ای فکر جامه، این همه بر دست و پا مپیچ

3 گلدسته بند خاطر ما زلف او بس است ای رشته حیات، تو خود را به ما مپیچ

4 ما را به درد ما بگذار، ای طبیب عقل با جان نازپرور ما، ای دوا مپیچ

1 فصل شباب رفت و، نیامد بکار هیچ فیضی نیافتیم ازین نوبهار هیچ

2 دنیای شوم را نبود، هیچ اعتبار با آنکه کس از او نگرفت اعتبار هیچ

3 از بسکه این جهان نبود دلنشین مرا در دل نمی نشیند ازو جز غبار هیچ

4 در پیش زرپرست که فکرش همه زر است باشد شمار زر، همه روز شمار هیچ

1 دل واکن هر پیر و جوانست دم صبح بر دل نفس شیشه گرانست دم صبح

2 از هم نگسسته است درو قافله فیض پیوسته بهار است و خزانست دم صبح

3 بر راه تو ای قافله گریه خونبار از دیده شبنم، نگرانست دم صبح

4 تا ثبت کند دمبدم ارقام سعادت بر لوح تو کلک دو زبانست دم صبح

1 بشکفان چون غنچه، چشم از خواب در بستان صبح جام هشیاری بکش در بزم گلریزان صبح

2 در ته خاکستر شب، همچو اخگر تا به کی؟ شعله‌ور کن آتش سوز دل از دامان صبح

3 همچو شکر آب شو در شیر نور صبحگاه تا به کام دل رسی از فیض بی‌پایان صبح

4 گل ز فیضش، گوهر شبنم به دامن می‌برد دامنی پر کن تو نیز از ریزش احسان صبح

1 نه من نمیروم آن شوخ را ببر گستاخ که هم نمیرود از من باو خبر گستاخ

2 کجا ز حال دلم با خبر شود شوخی که ناله ام نکند در دلش اثر گستاخ

3 ز سجده در او سرفراز تا شده است نمیزنم ز غمش دست خود بسر گستاخ

4 از آن زمان که قدمگاه خاک درگه اوست سرشک پا نگذارد بچشم تر گستاخ

1 پرید رنگ من، از می چو گشت جانان سرخ حذر کنند چو پوشید جامه سلطان سرخ

2 مکن برنگ زنان روز و شب لب از پان سرخ که مرد لب نکند جز بزخم دندان سرخ

3 فریب رنگ حنا چون زنان مخور، که چو شمع بخون خویش بود رنگ شیر مردان سرخ

4 نهال عمر شود زآب تیغ جانان سبز چو شمع گردد اگر از تو خاک میدان سرخ

1 نیست از بد گوهران، نرمی کم از دشنام تلخ در چشیدن تلخ باشد روغن بادام تلخ

2 رهنمایی به ز بد گوهر ندارد پیر عقل نیست از بهر عصا، چوبی به از بادام تلخ

3 در مذاق کام جویان، از دعا شیرین تراست بر لب چو شکرش، گر بگذرد دشنام تلخ

4 نیست خالی التفاتش هم بما از زهر چشم هر نگاهش چون رگ تلخیست در بادام تلخ

1 سخن تا پخته نبود کی پسند خاص و عام افتد؟ نگیرد کس ز خاک آن میوه یی کز نخل خام افتد؟

2 بتلخ و شور گیتی صبر کن، خواهی گر آزادی که بهر آب شیرین، ماهی دریا بدام افتد

3 به گمنامی بساز و آبروی خود مده از کف عقیق از آب و رنگ خویشتن از بهر نام افتد

4 به عقل خویش گو خندد، بروز خویش گو گرید به رنگ شیشه می هرکه از دنبال جام افتد

1 ز گلشن چون براه آن سرو قد لاله رو افتد گذارد بوی گل گل را و از دنبال او افتد

2 به آن دلکش کمندان گر خرامد جانب صحرا نسیمش از قفا چون طره های مشکبو افتد

3 کنند اعضاء او باهم چو قسمت هستی ما را سعادتمند چشمی، کو به آن روی نکو افتد

4 توانم با نگاهی آتش از چشمش بر آوردن اگر چشمم بچشم آن نگاه جنگجو افتد

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی