آثار واعظ قزوینی

صفحه 20 از 64
64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 درد رنجوران تو، درمان چه می‌داند که چیست؟ شام مهجوران تو، پایان چه می‌داند که چیست

2 شور مجنون ترا، صحرا نباشد احتیاج آتش جانسوز دل، دامان چه می‌داند که چیست؟!

3 خون مرده، هرگز از نشتر نگردد باخبر مرده‌دل آن جنبش مژگان چه می‌داند که چیست

4 از سراب خودنمایی، دل ترا خورده است آب زهد خشکت، دیده گریان چه می‌داند که چیست؟

1 در پای دلت هر غم بی فایده بندیست هر پیچشت از فکر جهان چین کمندیست

2 از آتش زر این همه آوازه منعم در گوش خردمند چو فریاد سپندیست

3 مد نگهت، برخط هر لوح مزاری در پنجه مژگان تو سررشته پندیست

4 خاموشی هر یک ز عزیزان ته خاک بر مردم غفلت زده، فریاد بلندیست

1 سوی قبرستان گذاری کن، که خوش بوم و بریست سبزه هر سو خط یاری گل رخ سیمین بریست

2 بسکه پربار از گل صدرنگ حسرت گشته است سر نهاده بر زمین، در هر قدم شاخ زریست

3 هر طرف آرامگاه شاه دامادیست شوخ هر قدم گردک سرای نو عروس دلبریست

4 هر قدم در دانه ها از بس بخاک افتاده اند چشم دل گر واکنی، هر جاده عقد گوهریست

1 رم کن از الفت، که تنهایی عجب یار خوشیست در میان نه راز خود با او، که سردار خوشیست

2 عالم دلها، شد از طوفان بیدردی خراب هان بکش خود را بکوه غم، که کهسار خوشیست

3 از تامل کن عصا در چاهسار زندگی بی صلاح دل مکن کاری، که غمخوار خوشیست

4 فتح ملک دین، بحسن سعی همت می شود پا فشردن در جهاد نفس سردار خوشیست

1 آنکه هرلحظه نمرد از غم رویت، چون زیست؟ وآنکه از گریه نشد آب، نمیدانم کیست؟

2 مردم شهر محبت همه درویشانند ناتوانیست که در مملکت عشق قویست

3 دست برداشتن وقت دعا ایمائی است که شفاعتگر ما پیش خدا دست تهیست

4 این لئیمان که به همچشمی هم جود کنند چون دو چشمند که بی هم نتوانند گریست

1 آید چو مرگ هستی پیرو جوان یکیست در پیش برق، سبزه تر با خزان یکیست

2 از هیچکس، بجز دوزبانی ندیده ایم خلق زمانه را همه گویی زبان یکیست

3 منعم ز حال مردم بی برگ غافل است در پیش سرو، فصل بهار و خزان یکیست

4 فرق هنر ز بی هنری، قدردان کند میزان چو نیست، قدر سبک با گران یکیست

1 خرام ناز تو، معمار شهر ویرانیست نگاه، مفتی آیین نامسلمانیست

2 ز شیوه های تو ای شاه ملک استغنا کسی که ملتفت ماست، چین پیشانیست

3 عجب نباشد، اگر گشته چشم دلها سیر که دست زلف تو در کیسه پریشانیست

4 یکی ز خاک نشینان کوی تست مگر که عطف دامن گردون ز صبح نورانیست

1 در چهره بی شرم، نشانی ز صفا نیست تف باد برآن رو که در آن آب حیا نیست

2 از ذل طمع رست، هرآنکس که به کم ساخت شهریست قناعت که در آن نام گدا نیست

3 راضی به دل آزادی یاران نتوان بود از همنفسان شکر کسی را غم ما نیست

4 از هیچ کسم، چشم کسی نیست ز یاران زآن رو که مرا هیچ کسی غیر خدا نیست

1 فکر سامان جهان، کار من رنجور نیست برنیاید این تلاش از ناتوانان، زور نیست

2 میکشد خود را بر اوج جاه این دار فنا پایه مرد خویشتن بین را کم از منصور نیست

3 یافتی چون ملک دل، بگشا به اظهارش زبان والی این مملکت را، حاجت منشور نیست

4 تنگ روزی، بیش گردد بهره مند از مال خود جوی بهتر میخورد آبی که آن پرزور نیست

1 کریم اوست که منت در آب و نانش نیست فقیر دیده ور آنکس که چشم آتش نیست

2 مکن سرای بزرگان سراغ، ای حاجت که هست نام بزرگی، ولی نشانش نیست

3 بر اهل فقر نباشد تحکمی کس را فتادگیست زمینی که آسمانش نیست

4 جهان ز صدرنشینی، به عالمی شده تنگ خوشا خرابه درویش، کآستانش نیست

آثار واعظ قزوینی

64 اثر از غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی