سوی قبرستان گذاری کن، از واعظ قزوینی غزل 192
1. سوی قبرستان گذاری کن، که خوش بوم و بریست
سبزه هر سو خط یاری گل رخ سیمین بریست
...
1. سوی قبرستان گذاری کن، که خوش بوم و بریست
سبزه هر سو خط یاری گل رخ سیمین بریست
...
1. رم کن از الفت، که تنهایی عجب یار خوشیست
در میان نه راز خود با او، که سردار خوشیست
...
1. آنکه هرلحظه نمرد از غم رویت، چون زیست؟
وآنکه از گریه نشد آب، نمیدانم کیست؟
...
1. آید چو مرگ هستی پیرو جوان یکیست
در پیش برق، سبزه تر با خزان یکیست
...
1. خرام ناز تو، معمار شهر ویرانیست
نگاه، مفتی آیین نامسلمانیست
...
1. در چهره بی شرم، نشانی ز صفا نیست
تف باد برآن رو که در آن آب حیا نیست
...
1. فکر سامان جهان، کار من رنجور نیست
برنیاید این تلاش از ناتوانان، زور نیست
...
1. کریم اوست که منت در آب و نانش نیست
فقیر دیده ور آنکس که چشم آتش نیست
...
1. درد ما از پختگی، زحمت ده هر گوش نیست
چون می(خم) دیگ ما را نالهای در جوش نیست
...
1. عیش گیتی باد تند پر غباری بیش نیست
زندگی آب روان ناگواری بیش نیست
...
1. دمی بشمع کرامت، چو تندی خو نیست
خطی بحرف سعادت چو چین ابرو نیست
...
1. خاطر بلهوس او چه وفا خواهد داشت
لعل دوشابی آن دل، چه بها خواهد داشت
...