1 بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهان است بی ذکر تو، دل خانه بی آب و روان است
2 از ما سخن خال و خط امروز بود زشت حرف گل رخسار، گل شمع زبان است
3 برخیز که آمد به سرت مرگ سبکخیز هرچند که بر خاطرت این حرف گران است
4 جز فتنه نزاید چو زبان شد بسخن جفت شور و شر عالم همه فرزند زبان است
1 درها همه بسته است، گشاده است در دوست درهای شهان، طاق نماها ز در اوست
2 با نیک و بدم، شیوه به جز یک جهتی نیست لوح دل من چون ورق آینه یک روست
3 با آینه آرایش خود رسم زنان است خود ساختن مرد به آیینه زانوست
4 هر اشک که دیده ز شرم گنه آید یک شعبه باریک ز آبیست که در روست
1 خرمی بی غم نمی باشد درین باغ خراب خنده گل دارد از پی اشک ریزان گلاب
2 شعله رخسار او را گرد سر پروانه شو تا کی از خامی بگرد خویش گردی چون کباب؟
3 تا نمیگردی مرا در چشم، بیزارم ز چشم تا نمی آیی بخوابم، از نظر افتاده خواب
4 خشم او را، گریه عاشق کجا تسکین دهد شعله آتش چه پروا دارد از اشک کباب
1 دل با توکلست، گرم کیسه بی زر است گر دست مفلس است، ولی دل توانگر است
2 باشد توانگری نه همین جمع ملک و مال بر دادن است هرکه توانا، توانگر است
3 پاس ادب بدار، که دندان کودکان کم عمر از گزیدن پستان مادر است
4 چون مو سفید گشت، دگر وقت عیش نیست آیینه در کف تو کنون به ز ساغر است
1 ای بار داده کعبه کویت به راهها گستاخ بارگاه قبول تو آهها
2 بر دامن امید تو، دست دعا دراز بر آستان عفو تو روی گناهها
3 رگها که در تن است، حقیقتشناس را باشد به سوی معرفتت شاهراهها
4 هر سر ز پای کوبی شور تو بقعهای دلها ز های و هوی غمت خانقاهها
1 نه شوق منصب هندم، نه ذوق جاگیر است که سیر چهره سبزان هزار کشمیر است
2 بهند سایه دیوار خویش خرم و شاد نشسته شاه جهانم، غمم جهانگیر است
3 اگر قلمرو هستی شود پر از دشمن چه غم که حلقه زنجیر، قلعه زنجیر است
4 گلش ز نعمت دیدار سفره گر دارد بگاه جنگ هم ابروی او بشمشیر است
1 در جهان گشته سمر حرف پریشانی ما پهن باشد همه جا سفره بینانی ما
2 نیست ما را گله از تنگی احوال جز این که ملولند عزیزان ز پریشانی ما
3 نیست از سیل حوادث به جز این دلکوبی که چرا جغد کشد منت ویرانی ما
4 دردسرهای جهان چاره ندارد جز مرگ نیست جز خاک لحد صندل پیشانی ما
1 خانه بردوشیم ما، کنج وطن کی جای ماست؟ رزق ما سرگشتگان چون گردباد از پای ماست
2 باغ زندانست، تا چون غنچه در بند خودیم هر کجا بیرون رویم از خویشتن، صحرای ماست
3 رنگ خجلت بر رخ ما ز انفعال سائلان لاله یی از کوهسار همت والای ماست
4 از می نظاره صنع است ما را سرخوشی سبزه یی هرجا که سر زد گردن مینای ماست
1 بر عدو پشت نکردن سپر است تیغ خونریز دلیران جگر است
2 نشمرد کس هنر امروز به هیچ در شمار آنکه کنون هست، زر است
3 خوی خوش با همه کس میسازد هیزم آتش گل، چوب تر است
4 سر ما و، ره یاران عزیز پای این راه، گذشتن ز سر است
1 چون دو ابروی سیاهت که به هم پیوسته است بیتو شبهای درازم همه بر هم بسته است
2 میدود دل پی طفلی، که ز شوخی سخنش تا رسیده است بخاطر، ز زبانم جسته است
3 اشک شمعم، که برآن شعله خو تابم نیست میروم دور شوم، پای گریزم بسته است
4 آنچنان رفته زما بیخبر این عمر عزیز که غباری هم از او بردل ما ننشسته است