1 نکهت از زلف کجش سودائی سر در هواست شانه در گیسوی او، دیوانه زنجیر خاست
2 فارغ از آزار چرخ از بی وجودی گشته ام دانه من چون شرر ایمن ز سنگ آسیاست
3 ترک خود کن اول، آنگه هر چه میخواهی بخواه دست چون از خویش برداشتی دست دعاست
4 سعی ما گرهست ناقص، فیض جانان کامل است دست ما هرچند کوتاهست، زلف او رساست
1 در چنگ خصم پاک گهر ایمن از بلاست چون دانه شرار که در سنگ آسیاست
2 آن را که پادشاهی درویشی آرزوست بر فرق او کلاه نمد سایه هماست
3 جز خویش را کسی بنظر در نیاورد خود بین کسی که نیست درین عهد، چشم ماست
4 راز نهان ما چه عجب گر شود بلند؟ در کوهسار درد نفس می کشی، صداست
1 با نازکی حسن تو، کی تاب حجاب است برروی تو، افروختن چهره نقاب است!
2 از آتش آن چهره، دل سنگ گدازد تا دیده ترا، خانه آیینه خراب است
3 لبریز طراوت شده از بس گل رویت دیوار چمن تا مژه خار در آب است
4 سیلاب شود بسکه تراود ز تو خوبی زین واقعه دارد خبر آن دل که خراب است
1 ز روزگار وفا خواهی؟ از تو این عجب است که در مکیدن خون تو روز و شب دو لب است
2 نداده است کسی را مراد دنیاپرست همیشه شوهر غداره جهان عزب است
3 زده جریب سرایی بتنگ و، زین غافل که پنج روز دگر خانه تو ده وجب است
4 بود تصدق ارباب بخل،وقت مرض عرق فشانی این خستگان، ز تاب تب است
1 اگر نه دیده بینایی تو معیوب است هرآنچه جلوه درین پرده میکند خوب است
2 خموش بودن عشاق در مقام رضا بعرض حال دو بالای اوج مقلوب است
3 ز پا در آی و، مده تن به دستگیری خلق که پایمردی دونان برای سرکوب است
4 به قدر شوق برد هرکسی ز مطلب فیض هواست سرمه، اگر چشم چشم یعقوب است
1 دور از تو، همدمم غم و اندوه و محنت است در دیده ام سواد وطن، شام غربت است
2 در دوزخم، بجرم جدایی ز خدمتت برمن شب فراق تو، روز قیامت است
3 بی هم زسنگ تفرقه یی تا نگشته اید باهم بسر برید عزیزان، غنیمت است
4 ابنای روزگار، نبینند روی هم از بسکه در میان همه را گرد کلفت است
1 عالمی چون شهر کوران از غبار کثرت است حلقه چشمی که می بینم، کمند وحدت است
2 سر بهر کوته نظر نارد فرو ایوان فقر چشم از آن رو اهل دنیا را به سوی دولت است
3 چون کنی ترک تمنا، ملک آسایش ز تست سادگی از نقش خود، لوح طلسم راحت است
4 پرده غفلت برافگن، تا دلت روشن شود روزن این خانه تاریک چشم عبرت است
1 جمشید کو؟ سکندر گیتی ستان کجاست؟ آن حشمت و جلال ملوک کیان کجاست؟
2 تاج قباد و، تخت فریدون، نگین جم طبل سکندر و، علم کاویان کجاست؟
3 هر میل چل منار زبانیست در خروش گوید، به صد زبان که: جم شه نشان کجاست؟
4 گردد ز گنبد هرمان، این صدا بلند آنکو بنا نهاد مرا در جهان، کجاست؟
1 درا بخاطرم ای خرمی، که جا اینجاست کجا روی چو غم دلستان ما اینجاست؟
2 ببزم یار، زخود هم نمیتوانم رفت شکیب خسته دلان در فراق تا اینجاست
3 چرا ز عارض چون گل نقاب نگشایی ترا گمان که مگر عقل و هوش ما اینجاست؟
4 کند شکست، ز هر استخوان من فریاد به سوی درد که: سرکوچه بلا اینجاست
1 دماغ اهل فنا، از مکاره آزاد است چراغ مجلس تصویر، ایمن از باداست
2 دل شکسته، چه غم دارد از حوادث دهر؟ که بیم سیل کشد، خانه یی که آباد است!
3 بکن حذر ز ضعیفان، به زور خویش مناز همیشه طعمه زنگار، مغز فولاد است!
4 تلاش نام کنی، در جهان اثر بگذار نه بیستون، که نگینی بنام فریاد است!