1 از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم
2 دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
3 پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم
4 چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژده جرس کاروانیم
1 ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری سینه مریم و سیمای مسیحا داری
2 گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری
3 آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس که نهال قد چون شاخه طوبا داری
4 جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست تنگ مپسند دلی را که در او جا داری
1 اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم
2 اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم
3 چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم
4 فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم
1 از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
2 ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
3 رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هرچه آفاق بجویند کران تا به کران
4 میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیده کوتهنظران
1 رندم و شهره به شوریدگی و شیدایی شیوهام چشمچرانی و قدحپیمایی
2 عاشقم خواهد و رسوای جهانی چه کنم عاشقانند به هم عاشقی و رسوایی
3 خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت کار هر بوالهوسی نیست قلمفرسایی
4 نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست ای برازنده به بالای تو بزمآرایی
1 این همه جلوه و در پرده نهانی گل من وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
2 آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
3 از صلای ازلی تا به سکوت ابدی یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
4 اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
1 ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
2 آن که می خواست برویم در دولت بگشاید با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
3 آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
4 آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
1 ای کعبه دری باز به روی دل ما کن وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن
2 از سینه ما سوختگان آینه ای ساز وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن
3 با زیبق این اشک و به خاکستر این غم این شیشه دل آینه غیب نما کن
4 آنجاکه به عشاق دهی درد محبت دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن
1 سر برآرید حریفان که سبویی بزنیم خواب را رخت بپیچیم و به سویی بزنیم
2 باز در خم فلک باده وحدت صافی است سر برآرید حریفان که سبویی بزنیم
3 ماهتابست و سکوت و ابدیت یا نیز سر سپاریم به مرغ حق و هویی بزنیم
4 خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه تا به دریوزه شبی پرسه به کویی بزنیم
1 ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
2 شد آه منت بدرقه راه و خطا شد کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
3 آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز سازم به قطار از عقب قافله راهی
4 آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی