1 دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
2 من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
3 بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
4 ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
1 یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
2 تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
3 خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
4 منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
1 باز امشب ای ستاره تابان نیامدی باز ای سپیده شب هجران نیامدی
2 شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
3 زندانی تو بودم و مهتاب من چرا باز امشب از دریچه زندان نیامدی
4 با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
1 باز شد روزنی از گلشن شیراز به من میکشد نرگس و نارنج سری باز به من
2 سروناز ارم از دور به من کرد سلام جای آن را که چنان سرو کند ناز به من
3 افق طالع من طلعت باباکوهی است کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من
4 بانی کلک فریدون به قطار از شیراز بار زد قافله شکر اهواز به من
1 در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
2 هر کس آزار من زار پسندید ولی نپسندید دل زار من آزار کسی
3 آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
4 سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
1 راه گم کرده و با رویی چو ماه آمدهای مگر ای شاهد گمراه به راه آمدهای
2 باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه گر به پرسیدن این بخت سیاه آمدهای
3 کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز حذر ای آینه در معرض آه آمدهای
4 از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا خاکپای تو شوم کاین همه راه آمدهای
1 روی در کعبه این کاخ کبود آمدهایم چون کواکب به طواف و به درود آمدهایم
2 در پناه علم سبز تو با چهره زرد به تظلم ز بر چرخ کبود آمدهایم
3 تا که مشکین شود آفاق به انفاس نسیم سینهها مجمره عنبر و عود آمدهایم
4 پای این کاخ دلافروز همایون درگاه چون فلک با سر تعظیم و سجود آمدهایم
1 به اختیار گرو برد چشم یار از من که دور از او ببرد گریه اختیار از من
2 به روز حشر اگر اختیار با ما بود بهشت و هر چه در او از شما و یار از من
3 سیه تر از سر زلف تو روزگار من است دگر چه خواهد از این بیش روزگار از من
4 به تلخکامی از آن دلخوشم که می ماند بسی فسانه شیرین به یادگار از من
1 نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
2 من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
3 چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
4 به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست که غزالی به نوای نی محزون بچرانی
1 اگر بلاکش بیداد را به داد رسی خدا کند که به سر منزل مراد رسی
2 سیاهکاری بیداد عرضه دار ای آه شبان تیره که در بارگاه داد رسی
3 جهان ز تیرگی شب بشوی چون خورشید اگر به چشمه نوشین بامداد رسی
4 سواد خیمه جانان جمال کعبه ماست سلام ما برسان گر بر آن سواد رسی