1 گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
2 مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
3 کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا
4 نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا
1 علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
2 دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
3 به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
4 مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
1 به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
2 چه شعبده است که در چشمکان آبی تو نهفتهاند شب ماهتاب دریا را
3 تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
4 کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
1 سنین عمر به هفتاد میرسد ما را خدای من که به فریاد میرسد ما را
2 گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند دگر چه فایده از یاد میرسد ما را
3 حدیث قصه سهراب و نوشداروی او فسانه نیست کز اجداد میرسد ما را
4 اگر که دجله پر از قایق نجات شود پس از خرابی بغداد میرسد ما را
1 زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
2 ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
3 به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
4 به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
1 بیداد رفت لاله بر باد رفته را یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
2 هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
3 جز در صفای اشک دلم وا نمی شود باران به دامن است هوای گرفته را
4 وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
1 شب به هم درشکند زلف چلیپایی را صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را
2 گر از آن طور تجلی به چراغی برسی موسی دل طلب و سینه سینایی را
3 گر به آیینه سیماب سحر رشک بری اشک سیمین طلبی آینهسیمایی را
4 رنگ رؤیا زدهام بر افق دیده و دل تا تماشا کنم آن شاهد رؤیایی را
1 جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
2 کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
3 به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
4 بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون خزانی را
1 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
2 نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
3 عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
4 نازنینا ما به ناز توجوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
1 زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها مستم از ساغر خون جگرآشامیها
2 بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت شادکامم دگر از الفت ناکامیها
3 بخت برگشته ما خیره سری آغازید تا چه بازد دگرم تیرهسرانجامیها
4 دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت ساختم این همه تا وارهم از خامیها