1 طبعم از لعل تو آموخت درافشانیها ای رخت چشمه خورشید درخشانیها
2 سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی تا نسیمت بنوازد به گلافشانیها
3 گر بدین جلوه به دریاچه اشکم تابی چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها
4 دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید مخمل اینگونه به کاشانه کاشانیها
1 زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا
2 یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
3 ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
4 ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا
1 باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب
2 ساز در دست تو سوز دل من می گوید من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
3 مرغ دل در قفس سینه من می نالد بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
4 زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است بیم آنست که از پرده فتد راز امشب
1 صدای سوز دل شهریار و ساز حبیب چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب
2 به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر چو در ولایت غربت دو همزبان غریب
3 روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز که نبض مرده جهد چون مسیح بود طبیب
4 صفای باغچه قلهک است و از توچال نسیم همره بوی قرنفل آید و طیب
1 ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت وی جام بلورین که خورد باده نابت
2 خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر از خواب برآرم که نبینند به خوابت
3 ای شمع که با شعله دل غرقه به اشکی یارب تو چه آتش که بشویند به آبت
4 ای کاخ همایون که در اقلیم عقابی یارب نفتد ولوله وای غرابت
1 ای جگر گوشه کیست دمسازت با جگر حرف میزند سازت
2 تارو پودم در اهتزاز آرد سیم ساز ترانه پردازت
3 حیف نای فرشتگانم نیست تا کنم ساز دل هم آوازت
4 وای ازین مرغ عاشق زخمی که بنالد به زخمه سازت
1 ای چشم خمارین ، تو و افسانه نازت وی زلف کمندین ، من و شبهای درازت
2 شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه راز و نیازت
3 بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت
4 گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی هر چنبره ماری است به گنجینه رازت
1 تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است طالع مگو که چشمه خورشید خاورست
2 کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
3 بر سردر عمارت مشروطه یادگار نقش به خون نشسته عدل مظفر است
4 ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم ما را سریر دولت باقی مسخر است
1 ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
2 دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند شرح خزان دل به زبان نگاهش است
3 دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او آورده سر به گوش من و عذرخواهش است
4 بگریخته است از لب لعلش شکفتگی دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است
1 ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است
2 چون فرستاده سیمرغ به سهراب دلیر نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است
3 گوئی از چشم نظرباز تو بی پروانیست چون غزالی به سر کشته شیر آمده است
4 خیز غوغای بهارست که پروانه شویم غنچه شوخ پر از شکر و شیر آمده است