1 فَرُّخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز خبر از کوی تو میآوردم باد هنوز
2 در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
3 دارم آن حجب جوانی که زبانبند منست لب همه خامشیم دل همه فریاد هنوز
4 فرخ خاطر من خاطره شهر شماست خود غمآبادم و خاطر فرحآباد هنوز
1 ای جگر گوشه کیست دمسازت با جگر حرف میزند سازت
2 تارو پودم در اهتزاز آرد سیم ساز ترانه پردازت
3 حیف نای فرشتگانم نیست تا کنم ساز دل هم آوازت
4 وای ازین مرغ عاشق زخمی که بنالد به زخمه سازت
1 چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد
2 عروس خاوری از پرده برنیامده چرخ همه جواهر انجم به پای او ریزد
3 بجز زمرد رخشنده ستاره صبح که طوق سازد و بر طاق نصرت آویزد
4 شب فراق چه پرویزنی بود گردون که ماهتاب به جز گرد غم نمی بیزد
1 ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
2 آویخت چراغ فلک از طارم نیلی قندیل مه آویزه محراب برآمد
3 دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد
4 چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد
1 یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
2 من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
3 یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
4 ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
1 زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها مستم از ساغر خون جگرآشامیها
2 بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت شادکامم دگر از الفت ناکامیها
3 بخت برگشته ما خیره سری آغازید تا چه بازد دگرم تیرهسرانجامیها
4 دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت ساختم این همه تا وارهم از خامیها
1 کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
2 کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
3 ماه من نیست در این قافله راهش ندهید کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
4 ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست
1 پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست
2 در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز است همیشه در میخانه تست
3 دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز زیور زلف عروسان سخن شانه تست
4 ای زیارتگه رندان قلندر برخیز توشه من همه در گوشه انبانه تست
1 زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
2 ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
3 به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
4 به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
1 تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
2 در آستان مرگ که زندان زندگیست تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
3 پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل یک روز خنده کردم و عمری گریستم
4 طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم