کنون که فتنه فرا رفت از شهریار گزیدهٔ غزلیات 25
1. کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست
...
1. کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست
...
1. کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
...
1. ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
...
1. هیچ آفریدهای به جمال فریده نیست
این لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست
...
1. خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
...
1. سری به سینه خود تا صفا توانی یافت
خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت
...
1. برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت
بازار شوق پردگیان باز درگرفت
...
1. رفتم و بیشم نبود روی اقامت
وعده دیدار گو بمان به قیامت
...
1. دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چو جان در بر آرمت
...
1. گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
...
1. نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
...
1. شنیدهام که به شاهان عشق بخشی تاج
به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج
...