1 شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
2 متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
3 چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
4 نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
1 از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
2 آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
3 آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست
4 شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
1 مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند دلم تحمل بار فراق او نتواند
2 در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند کنار من ننشیند که آتشم بنشاند
3 چه جوی خون که براند ز دیده دل شدگان را چو ماه نوسفر من سمند ناز براند
4 به ماه من که رساند پیام من که ز هجران به لب رسیده مرا جان خودی به من برساند
1 سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند ز جوی آب بقا هم به چابکی بجهند
2 جلا و جوهر این بوالعجب گدایان بین که جلوه گاه جلال و جمال پادشهند
3 برون رو از خود و آنگه درون میکده آی که خرقه ها همه اینجا به رهن باده نهند
4 کلاه بفکن و بر خاک نه سر نخوت که مهر و ماه بر این در سران بی کلهند
1 طبعم از لعل تو آموخت درافشانیها ای رخت چشمه خورشید درخشانیها
2 سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی تا نسیمت بنوازد به گلافشانیها
3 گر بدین جلوه به دریاچه اشکم تابی چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها
4 دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید مخمل اینگونه به کاشانه کاشانیها
1 شباب عمر عجب با شتاب میگذرد بدین شتاب خدایا شباب میگذرد
2 شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی شتاب کن که جهان با شتاب میگذرد
3 به چشم خود گذر عمر خویش میبینم نشستهام لب جویی و آب میگذرد
4 به روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه که ابر از جلو آفتاب میگذرد
1 به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
2 چه شعبده است که در چشمکان آبی تو نهفتهاند شب ماهتاب دریا را
3 تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
4 کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
1 با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
2 از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
3 دارد متاع عفت از چار سو خریدار بازار خودفروشی این چار سو ندارد
4 جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
1 سری به سینه خود تا صفا توانی یافت خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت
2 در حقایق و گنجینه ادب قفل است کلید فتح به کنج فنا توانی یافت
3 به هوش باش که با عقل و حکمت محدود کمال مطلق گیتی کجا توانی یافت
4 جمال معرفت از خواب جهل بیداریست بجوی جوهر خود تا جلا توانی یافت
1 شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
2 به گوشوار دلاویز ماه من نرسد ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز
3 به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا گشوده پرده پاییز خاطراتانگیز
4 چنان به ذوق و نشاط آمدم که گویی باز بهار عشق و شبابست این شب پاییز