ماندم به چمن شب شد از شهریار گزیدهٔ غزلیات 49
1. ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
...
1. ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
...
1. شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
...
1. مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
دلم تحمل بار فراق او نتواند
...
1. لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
...
1. بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند
به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند
...
1. نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند
تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند
...
1. روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه سر گردانند
...
1. سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند
ز جوی آب بقا هم به چابکی بجهند
...
1. شبها به کنج خلوتم آواز میدهند
کای خفته گنج خلوتیان باز میدهند
...
1. تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود
...
1. شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود
عقلی درید پرده که دیوانه تو بود
...
1. دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
...