1 جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
2 بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد
3 قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد
4 شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد
1 آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
2 اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب آب رفته است که آن سرو روان بازآورد
3 نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد
4 گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد
1 چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد
2 عروس خاوری از پرده برنیامده چرخ همه جواهر انجم به پای او ریزد
3 بجز زمرد رخشنده ستاره صبح که طوق سازد و بر طاق نصرت آویزد
4 شب فراق چه پرویزنی بود گردون که ماهتاب به جز گرد غم نمی بیزد
1 رقیبت گر هنر هم دزدد از من من نخواهد شد به گلخن گر چه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد
2 مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه به مشتی خوشه درهم کوفتن خرمن نخواهد شد
3 حجابی نیست در طور تجلی لیکن اینش هست که محرم جز شبان وادی ایمن نخواهد شد
4 برو از هفت خط نوشان پای خم می میپرس که هر دردی شراب ناب مرد افکن نخواهد شد
1 کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد گلرخان را سر گلگشت و تماشا باشد
2 زلف دوشیزه گل باشد و غماز نسیم بلبل شیفته شوریده و شیدا باشد
3 سر به صحرا نهد آشفته تر از باد بهار هر که با آن سر زلفش سر سودا باشد
4 رستخیز چمن و شاهد و ساقی مخمور چنگ و نی باشد و می باشد و مینا باشد
1 بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
2 چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد
3 نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین به سراغ غزل و زمزمه یار آمده باشد
4 از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری باز با این دل آزرده کنار آمده باشد
1 صبا به شوق در ایوان شهریار آمد که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد
2 ز زلف زرکش خورشید بند سیم سه تار که پرده های شب تیره تار و مار آمد
3 به شهر چند نشینی شکستهدل برخیز که باغ و بیشه شمران شکوفهزار آمد
4 به سان دختر چادرنشین صحرایی عروس لاله به دامان کوهسار آمد
1 خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
2 گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
3 ماه درویش نواز از پس قرنی بازم مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد
4 دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
1 ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
2 آویخت چراغ فلک از طارم نیلی قندیل مه آویزه محراب برآمد
3 دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد
4 چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد
1 شبست و چشم من و شمع اشکبارانند مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
2 چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه که این ستاره شماران ستاره بارانند
3 مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد در این بهار که بر سبزه میگسارانند
4 به رنگ لعل تو ای گل پیاله های شراب چو لاله بر لب نوشین جویبارانند