1 مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند دلم تحمل بار فراق او نتواند
2 در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند کنار من ننشیند که آتشم بنشاند
3 چه جوی خون که براند ز دیده دل شدگان را چو ماه نوسفر من سمند ناز براند
4 به ماه من که رساند پیام من که ز هجران به لب رسیده مرا جان خودی به من برساند
1 لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
2 گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو به شبهای دل تاریک من مهتاب را ماند
3 خزان خواهیم شد ساقی کنون مستی غنیمت دان که لاله ساغر و شبنم شراب ناب را ماند
4 بتا گنجینه حسن و جوانی را وفایی نیست وفای بی مروت گوهر نایاب را ماند
1 بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند
2 به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان دیده دگر سازش غم انگیز است و آواز خزان خواند
3 دل وامانده ام بس همرهانش کاروانی شد اگر خواند به آهنگ درای کاروان خواند
4 چه ناز آهنگ ساز دل که هم دلها به وجد آرد اگر از تازهها گوید و گر از باستان خواند
1 نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند
2 لاله از خاک جوانان می دمد بر دشتِ هامون یا درفش سرخ بر سر انقلابیون گرفتند
3 خرم آن مردان که روزی خائنین در خون کشیدند زان سپس آن روز را هر ساله عید خون گرفتند
4 با دمی پنهان چو اخگر عشق را کانون بیفروز کوره افروزان غیرت کام از این کانون گرفتند
1 روشنانی که به تاریکی شب گردانند شمع در پرده و پروانه سر گردانند
2 خود بده درس محبت که ادیبان خرد همه در مکتب توحید تو شاگردانند
3 تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند تو به جانستی و این جمع جهانگردانند
4 عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند
1 سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند ز جوی آب بقا هم به چابکی بجهند
2 جلا و جوهر این بوالعجب گدایان بین که جلوه گاه جلال و جمال پادشهند
3 برون رو از خود و آنگه درون میکده آی که خرقه ها همه اینجا به رهن باده نهند
4 کلاه بفکن و بر خاک نه سر نخوت که مهر و ماه بر این در سران بی کلهند
1 شبها به کنج خلوتم آواز میدهند کای خفته گنج خلوتیان باز میدهند
2 گویی به ارغنون مناجاتیان صبح از بارگاه حافظم آواز میدهند
3 وصل است رشته سخنم با جهان راز زان در سخن نصیبهام از راز میدهند
4 وقتی همای شوق مرا هم فرشتگان تا آشیان قدس تو پرواز میدهند
1 تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود
2 سرکشان را چو به صاف سرخم دستی نیست سر ما خاک در دردکشان خواهد بود
3 پیش از آنی که پر از خاک شود کاسه چشم چشم ما در پی خوبان جهان خواهد بود
4 تا جهان باقی و آئین محبت باقی است شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود
1 شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود عقلی درید پرده که دیوانه تو بود
2 خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست خود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود
3 پیرخرد که منع جوانان کند ز می تابود خود سبو کش میخانه تو بود
4 خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر ته سفره خوار ریزش انبانه تو بود
1 دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
2 در کهن گلشن طوفانزده خاطر من چمن پرسمن تازه بهار آمده بود
3 سوسنستان که هم آهنگ صبا می رقصید غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود
4 آسمان همره سنتور سکوت ابدی با منش خنده خورشید نثار آمده بود