1 دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
2 در کهن گلشن طوفانزده خاطر من چمن پرسمن تازه بهار آمده بود
3 سوسنستان که هم آهنگ صبا می رقصید غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود
4 آسمان همره سنتور سکوت ابدی با منش خنده خورشید نثار آمده بود
1 دامن مکش به ناز که هجران کشیدهام نازم بکش که ناز رقیبان کشیدهام
2 شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پاداش ذلتی که به زندان کشیدهام
3 از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار کز این دو چشمه آب فراوان کشیدهام
4 جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار آخر غمت به دوش دل و جان کشیدهام
1 برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
2 عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران سادهدل من که قسم های تو باور کردم
3 به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم
4 تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
1 کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست
2 دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست
3 مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست
4 عزیز دار محبت که خارزار جهان گرش گلی است همانا محبتست ای دوست
1 یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
2 امروز در میانه کدورت نهاده پای آن روز در میان من و دوست جانبود
3 کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست اول حبیب من به خدا بی وفا نبود
4 دل با امید وصل به جان خواست درد عشق آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود
1 نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
2 تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
3 چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
4 تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
1 جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
2 کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
3 به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
4 بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون خزانی را
1 بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
2 چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد
3 نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین به سراغ غزل و زمزمه یار آمده باشد
4 از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری باز با این دل آزرده کنار آمده باشد
1 برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت بازار شوق پردگیان باز درگرفت
2 شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت
3 زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت
4 بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت
1 ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است
2 چون فرستاده سیمرغ به سهراب دلیر نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است
3 گوئی از چشم نظرباز تو بی پروانیست چون غزالی به سر کشته شیر آمده است
4 خیز غوغای بهارست که پروانه شویم غنچه شوخ پر از شکر و شیر آمده است