یا رب مباد کز پا جانان از شهریار گزیدهٔ غزلیات 37
1. یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
...
1. یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
...
1. مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
...
1. با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
...
1. شباب عمر عجب با شتاب میگذرد
بدین شتاب خدایا شباب میگذرد
...
1. جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
...
1. آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
...
1. چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد
سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد
...
1. رقیبت گر هنر هم دزدد از من من نخواهد شد
به گلخن گر چه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد
...
1. کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سر گلگشت و تماشا باشد
...
1. بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
...
1. صبا به شوق در ایوان شهریار آمد
که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد
...
1. خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
...