1 شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
2 هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی
3 صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی
4 چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی
1 چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
2 به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
3 منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
4 بیا که با همه نامهربانیت ای ماه خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
1 نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
2 شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
3 ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
4 وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
1 ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
2 تو که آتشکده عشق و محبت بودی چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
3 به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
4 تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
1 باز امشب ای ستاره تابان نیامدی باز ای سپیده شب هجران نیامدی
2 شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
3 زندانی تو بودم و مهتاب من چرا باز امشب از دریچه زندان نیامدی
4 با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
1 آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری ما هم از کارگه دیده نهان شد چو پری
2 باز در خواب سر زلف پری خواهم دید بعد از این دست من و دامن دیوانه سری
3 منم آن مرغ گرفتار که در کنج قفس سوخت در فصل گلم حسرت بی بال و پری
4 خبر از حاصل عمرم نشد آوخ که گذشت اینهمه عمر به بی حاصلی و بی خبری
1 فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری که راه آدم و حوا زده است دیو و پری
2 به پردهداری شب بود عیب ما پنهان ولی سپیدهدمان میرسد پردهدری
3 سرود جنگل و دریاچه سنفونیهایی است برون ز دایره درک و رانش بشری
4 به باغ چهچه سحر بلبلان سحر به کوه قهقه شوق کبکهای دری
1 زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
2 روزگاری دست در زلف پریشان توام بود حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری
3 چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری
4 خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری
1 ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری سینه مریم و سیمای مسیحا داری
2 گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری
3 آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس که نهال قد چون شاخه طوبا داری
4 جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست تنگ مپسند دلی را که در او جا داری
1 ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
2 به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری
3 بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری
4 من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری