1 شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
2 هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی
3 صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی
4 چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی
1 تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
2 دیریست که چون هاله همه دور تو گردم چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی
3 بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر در آرزوی آن که بیابم به تو راهی
4 نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن سرگشته ام ای ماه هنرپیشه پناهی
1 دل شبست و به شمران سراغ باغ تو گیرم گه از زمین و گه از آسمان سراغ تو گیرم
2 به جای آب روان نیستم دریغ که در جوی به سر بغلطم و در پیش راه باغ تو گیرم
3 نه لاله ام که برویم به طرف باغ تو لیکن به دل چو لاله بهر نوبهار داغ تو گیرم
4 به بام قصر بیا و چراغ چهره بیفروز که راه باغ تو در پرتو چراغ تو گیرم
1 تا کی چو باد سربدوانی به وادیم ای کعبه مراد ببین نامرادیم
2 دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار گویی چراغ کوکبه بامدادیم
3 چون لاله ام ز شعله عشق تو یادگار داغ ندامتی است که بر دل نهادیم
4 مرغ بهشت بودم و افتادمت به دام اما تو طفل بودی و از دست دادیم
1 امشب از دولت می دفع ملالی کردیم این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
2 ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
3 تیر از غمزه ساقی سپر از جام شراب با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم
4 غم به روئین تنی جام می انداخت سپر غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
1 هردم چو توپ میزندم پشت پای وای کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای
2 دیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سود بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای
3 در دامنت گریستن سازم آرزوست تا سر کنم نوای دل بینوای وای
4 سوز دلم حکایت ساز تو میکند لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای
1 چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم
2 چه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر دل بشکسته عاشق ننوازد به نسیم
3 آن دل بازتر از دست کریمم یارب چون پسندی که شود تنگتر از چشم لئیم
4 عهد طفلی چو بیاد آرم و دامان پدر بارم از دیده به دامان همه درهای یتیم
1 سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
2 درس این زندگی از بهر ندانستن ماست این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
3 خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
4 آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
1 خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
2 ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
3 سایه دولت همه ارزانی نودولتان من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
4 بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
1 ای طلعت تو خنده به خورشید و ماه کن زلف تو روز روشن مردم سیاه کن
2 خال تو آتشی است دل آفتابسوز خط تو سایهای است سیه روی ماه کن
3 یعقوبها ز هجر تو بیتالحزننشین ای صدهزار یوسف مصری به چاه کن
4 نخل قد بلند تو بنیاد سرو کن ریحان باغ سبز خطت گل گیاه کن