1 آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن
2 حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن
3 آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام آفتابی به لب بام چه خواهد بودن
4 نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن
1 کس نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشهنشینان تو خاموشتر از من
2 هرکس به خیالیست همآغوش و کسی نیست ای گل به خیال تو همآغوشتر از من
3 می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق اما که در این میکده غم نوشتر از من
4 افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن افتادهتر از من نه و مدهوشتر از من
1 زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
2 روزگاری دست در زلف پریشان توام بود حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری
3 چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری
4 خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری
1 چند بارد غم دنیا به تن تنهایی وای بر من تن تنها و غم دنیایی
2 تیرباران فلک فرصت آنم ندهد که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
3 لالهای را که بر او داغ دورنگی پیداست حیف از ناله معصوم هزارآوایی
4 آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی گرچه انگیختم از هر غزلی غوغایی
1 نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
2 شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
3 ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
4 وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
1 چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
2 به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
3 منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
4 بیا که با همه نامهربانیت ای ماه خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
1 تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
2 خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
3 با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من
4 روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
1 امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
2 کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چهها میبینی
3 تو هم ای بادیهپیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی
4 هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
1 مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم
2 دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم
3 با گریه خونین من و خنده مهتاب آب رخی از شبنم و گل ریخته بودیم
4 از چشم تو سرمست و به بالای توهمدست صد فتنه ز هر گوشه برانگیخته بودیم
1 نفسی داشتم و ناله و شیون کردم بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
2 گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
3 لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست اشک چون لاله سیراب به دامن کردم
4 در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم