1 هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم
2 بلبلانیم که گر لب بگشائیم ای گل همه آفاق در اوصاف تو مدهوش کنیم
3 شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید داستان غم دوشنیه فراموش کنیم
4 هوش اگر آفت عشق تو شود زان لب لعل عشوه ای صاعقه خرمن آن هوش کنیم
1 بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم سخن از آن گل خندان به سخندان گویم
2 غزل آموز غزالانم و با نای شبان غزل خود به غزالان غزلخوان گویم
3 شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت که پریشان کندم گر نه پریشان گویم
4 آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم
1 نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
2 من از دل این غار و تو از قله آن قاف از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم
3 دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
4 آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
1 از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
2 ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
3 رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هرچه آفاق بجویند کران تا به کران
4 میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیده کوتهنظران
1 یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان
2 ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
3 رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
4 از غم غربتش آزرده خدایا مپسند آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
1 خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
2 ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
3 سایه دولت همه ارزانی نودولتان من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
4 بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
1 در بهاران سری از خاک برون آوردن خنده ای کردن و از باد خزان افسردن
2 همه این است نصیبی که حیاتش نامی پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن
3 مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور کز پیش آفت پیری بود و پژمردن
4 فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
1 آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن
2 حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن
3 آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام آفتابی به لب بام چه خواهد بودن
4 نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن
1 ای کعبه دری باز به روی دل ما کن وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن
2 از سینه ما سوختگان آینه ای ساز وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن
3 با زیبق این اشک و به خاکستر این غم این شیشه دل آینه غیب نما کن
4 آنجاکه به عشاق دهی درد محبت دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن
1 ای طلعت تو خنده به خورشید و ماه کن زلف تو روز روشن مردم سیاه کن
2 خال تو آتشی است دل آفتابسوز خط تو سایهای است سیه روی ماه کن
3 یعقوبها ز هجر تو بیتالحزننشین ای صدهزار یوسف مصری به چاه کن
4 نخل قد بلند تو بنیاد سرو کن ریحان باغ سبز خطت گل گیاه کن