1 تا دلت مایل شکار صید صحرا گشته است سبزگردیدن به کام دانه ما گشته است
2 گوهر شاداب دارد چشم خواب آلوده ای گه لب ساقی وگاهی موج صهبا گشته است
1 بس که در بزمش نگه سرمشق حیرت گشته است راز دل ممنون تأثیر محبت گشته است
2 چون تسلی بخشدم زخمی که از مژگان اوست تا دل آیینه بیتاب جراحت گشته است
3 خوانده نور چشم خود آیینه ما را غبار گنج باد آورد ما گرد کدروت گشته است
1 مژگان او به دام نگاهم گرفته است هرجا که می روم سر راهم گرفته است
2 آیم به کار دل همه گر روز محشر است خونها که خورده است گواهم گرفته است
3 عشق خجل ز مسجد و میخانه کرده است گاهی به راه و گه به نگاهم گرفته است
1 بس که مژگان کجت عربده ناک افتاده است هرکجا می نگرم سینه چاک افتاده است
2 شش جهت مشت شراری شد و پرواز گرفت برق جولان که در خرمن خاک افتاده است؟
1 تا همتم به راه طلب پا نهاده است پا بر سر هزار تمنا نهاده است
2 مجنون ندیده بالش راحت به خواب هم گاهی سری به دامن صحرا نهاده است
1 چون غبارم جلوه بیباکی از جا برده است خاکساری بین که کارم را چه بالا برده است
2 نیست در دستم عنان اختیاری همچو موج گریه ام گاهی به صحرا گه به دریا برده است
3 هرزه گردی کی غبار از خاطر ما می برد عشق با رندان دل ما را به صحرا برده است
1 سرگشتگی نشستنم از یاد برده است بیهوده گردیم گرو از یاد برده است
2 در بیضه شکسته محبت دل مرا از آشیان به خدمت صیاد برده است
1 دل با خیال لعل تو پیوند کرده است در جام زهر چاشنی قند کرده است
2 زاهد بگیر ساغر و مستانه برفشان این دست را که سبحه عسس بند کرده است
1 گرد جولان تو چشمم را بهاری کرده است اشک رنگینم جهان را لاله زاری کرده است
2 دانه خورشید پنهان می کند در دام ابر باز صیاد هوا فکر شکاری کرده است
1 شوخی دیوانه آب از شبنم گل خورده است سبزه اش تاب از نسیم جعد سنبل خورده است
2 بیخودی گل می کند از ناله نی در دلم نیستان پنداری آب از چشم بلبل خورده است