1 درس بی آرامی از سیلاب می باید گرفت نسخه بیتابی از سیماب می باید گرفت
2 موسم گل می رسد ساغر پرستان فرصت است خون زاهد از شراب ناب می باید گرفت
3 می دهد از راز پنهانش خبر چین جبین سرخط باطن ز موج آب می باید گرفت
1 می کشی درد ته جام کسی است بیخودی بویی ز پیغام کسی است
2 عشق ما را سر به صحرا داده است چشم آهو حلقه دام کسی است
1 چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست
2 زنگ شرکت برنتابد باطن روشندلان تا سکندر خاک شد آیینه رایی برنخاست
3 برق تازیهای عمر است اینکه در راه طلب رهروان را چون نگه آواز پایی برنخاست
1 دوری گل بال مرغان قفس را عار نیست بینوایی همت بی دسترسی را عار نیست
2 دل کمان زور مطلب های عالم را شکست گر کشد آهسته تر گاهی نفس را عار نیست
1 یاد او کرد ز دل تا چشم حیران گل شکفت نام او بردم ز لب تا گوش مستان گل شکفت
2 بسکه لبریز تماشای تو بودم زیر تیغ از گل هر قطره خونم صد گلستان گل شکفت
1 دامان فتنه گل به میان سخن شکست دریاب توبه را که خمار چمن شکست
2 از بوی نافه خون دلم جوش می زند از خوی طره که دماغ ختن شکست
1 جز آه و ناله از دل دیوانه برنخاست غیر از صدای جغد ز ویرانه برنخاست
2 غم از دلم به ناخن سعی کسی نرفت هرگز غبار آینه از شانه برنخاست
3 زاهد فسرده است و گرنه کدام دل در بزم او نشست که دیوانه برنخاست
1 در غمش از خویش چون سیماب می باید گذشت چشم داری از خیال خواب می باید گذشت
2 مگذر از کویش که آنجا سرزمین چشم ماست هر قدم صد جا چو موج از آب می باید گذشت
1 آنکه برات چمن برگل و سنبل نوشت چون به دل ما رسید حرف تغافل نوشت
2 سبزه خط چون دمید از رخ او نوبهار نسخه دیوانگی بر ورق گل نوشت
1 دل در قدح ز شوق لبت آفتاب داشت در آب لعل آتش ما پیچ و تاب داشت
2 مطلب گداخت شوخی دشنام را چه شد حرف به لب نیامده ما جواب داشت
3 آزاده را فسانه راحت هم آفت است یوسف چه رنجها که ز تعبیر خواب داشت