1 ظلمت شب پردگی راز کیست نور سحر آینه پرداز کیست
2 ناله جانسوز بر آرد سپند سوختم این شعله آواز کیست
1 طراوت چمن از خون دل فشانیهاست بهار عشرت ایام دل جوانیهاست
2 زبان نفهم وفایی چه می توان کردن بهوش باش که در پرده همزبانیهاست
1 وصل تو برازنده حسن طلب کیست چشم تو نوازنده شرم و ادب کیست
2 هر دولت بیدار گل گلشن رازی است تا صبح نظر یافته فیض شب کیست
1 خط یار گرچه سر زد نگه ستمگرش هست چه غم خمار دارد می ناز در سرش هست
2 به کدام جان بنازد به کدام سر ببخشد چه کند کسی به یک دل که هزار دلبرش هست
1 تماشا باز در چشمم نهانی است نگه در پرده، مست جانفشانی است
2 سرهنگامه ای گردم که آنجا تغافل خانه زاد لن ترانی است
1 در گلستان محبت سایه گل آتش است آبروی اشک خون آلود بلبل آتش است
2 سوختیم از بی نیازی خرمن صد آرزو در کف ما برق شمشیر توکل آتش است
3 حیرت نظاره شوخی حجاب دیده شد کز فروغ چهره اش آیینه یک گل آتش است
1 بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را
2 کشتزار بی نیازی را غباری حاصل است خرمن آید در نظر نقش پی ما مور را
1 گلی که رنگ فروشد به شعله می نوشی است میی که حوصله بخشد به شیشه بیهوشی است
2 ز چهره مه و خورشید می توان فهمید جهان مسخر شمع زبان خاموشی است
1 باشد خطر ز وصل جدایی کشیده را تیغ اجل در آب بود سگ گزیده را
1 ز بی سرمایگی دادم سرانجامی سر خود را به دست صد شکست دل سپردم ساغر خود را
2 چنان سیر چمن شد در گرفتاری فراموشم که هرگز از قفس نشناختم بال و پر خود را