1 مزه عمر جنون بوی بهار آمده است نمک مجلس مستان به چه کار آمده است
2 نشئه فیض صبوحی زدگان بوی گل است گرد جولان کسی صبح شکار آمده است
3 طره آمیخته با عقد گهر بر رویش گلبن ناله زنجیر به بار آمده است
1 چون گل آشفته و چون شعله سوار آمده است صبح رویش ز شبیخون بهار آمده است
2 خیره چشمان مژه ها را صف پروانه کنید گرد راهش ز چراغان شرار آمده است
3 در لحد پنجه رسوایی مجنون گیر است چاکش از دل به گریبان غبار آمده است
1 کشت جهان ز نشو و نما پاک مانده است آن دانه صرف برده که در خاک مانده است
2 در صیدگاه او زغبارم اثر نماند خونم هنوز در رگ فتراک مانده است
1 سربلندیها غباری بوده است آسمان هم خاکساری بوده است
2 جلوه تا کرد آزمودم خویش را جانفشانی سهل کاری بوده است
1 چون دور ز وصل یار می بوده است دل در بر من چه کار می بوده است
2 هر روز به رنگ تازه می خندد این داغ چه خوش بهار می بوده است
1 خط او دام هوش گردیده است لاله ریحان فروش گردیده است
2 از نگاه فسرده زاهد شعله سنجاب پوش گردیده است
1 گر چه ساقی صرفه در خون خوردن من دیده است طالعم را توبه در اوج شکستن دیده است
2 کی فراموشم شود وحشت پرستیهای دل دوست هم خود را در این آیینه دشمن دیده است
3 ظرف دلتنگی نداری لاف رسوایی مزن ظرف دلتنگی نداری لاف رسوایی مزن
1 باغها از سایه ابر بهاری دیده است دیده ما صرفه ها در گریه باری دیده است
2 گردبادش در نظر آید بناهای بلند بسکه عبرت در جهان بی اعتباری دیده است
3 چشم خواب آلود این دانه آب گوهر است عشق پر فیضی ز کسب خاکساری دیده است
1 درد می دردی به ایاغت نرسیده است بوی گل داغی به دماغت نرسیده است
2 عاشق زکجا شکوه کجا این چه خیالی است پیداست کزین باده دماغت نرسیده است
3 سبز است ز خون دل ما حاصلت ای چرخ این است که یک میوه باغت نرسیده است
1 طراوت چمن از خون دل فشانیهاست بهار عشرت ایام دل جوانیهاست
2 زبان نفهم وفایی چه می توان کردن بهوش باش که در پرده همزبانیهاست