1 غبار ما به او گل می فرستد که پیغام تحمل می فرستد
2 شکار طره آشفتگیها به خوابم بوی سنبل می فرستد
1 یک شب که اشک تشنه افشای راز نیست بیدرد را گمان که دلم در گداز نیست
2 چون عشق گرم شد نشناسد جوان و پیر گل را به بزم شعله زخار امتیاز نیست
3 گر چشم عاشق است کزو به شکاف گور بر روی دل دری که ز زخم تو باز نیست
1 می کند مشق تپیدن دل دیوانه ما بال پرواز شود باده به پیمانه ما
2 حاصل نشو و نما دیده بیدار شود گشته صحرا صدف پر گهر از دانه ما
1 سودای عقل موی دماغ کسی مباد داغ فسردگی گل باغ کسی مباد
2 کردی ستم به غیر و من از رشک سوختم روشن چراغ کس ز چراغ کسی مباد
1 چشمت به جام هر که شراب نگاه ریخت اول ز رشک،خون من بیگناه ریخت
2 آیینه شبنمی است که از شرم روی تو یک قطره عرق شد و بر خاک راه ریخت
1 گل غم داغ جنون سوخته تا بر سر ما تشنه خون تمناست لب ساغر ما
2 گرمی عشق و سیه بختی و دلسوختگی می توان دید در آیینه خاکستر ما
1 میگریزم سایه الفتشکاران کم مباد میسپارم جان نوازشهای یاران کم مباد
2 میکشان را بر سر خاکم بساطی چیدهاند در غبار من گل ابر بهاران کم مباد
3 میروم از خود گلاب چارهای در کار نیست از سر من سایه الفتشکاران کم مباد
1 باغها از سایه ابر بهاری دیده است دیده ما صرفه ها در گریه باری دیده است
2 گردبادش در نظر آید بناهای بلند بسکه عبرت در جهان بی اعتباری دیده است
3 چشم خواب آلود این دانه آب گوهر است عشق پر فیضی ز کسب خاکساری دیده است
1 نگاهش از سر مژگان به جنگ است خدا صبری دهد جوش فرنگ است
2 دل ما هم دلی دارد کم از کیست چو صدق آیینه گردد شیشه سنگ است
1 دل که عمری داشت در خاطر تمنای خطت عاقبت دیوانه اش دیدم ز سودای خطت
2 فتنه شوخ است آیه تمکین نمی داند که چیست حسن بی پروا ندارد هیچ پروای خطت