1 محشر نمک از غبار ما داشت دیوانگی انتظار ما داشت
2 با دانه و دام راز می گفت صیاد سر شکار ما داشت
3 از بیخبری خبر گرفتیم جای تو دل انتظار ما داشت
1 دل در قدح ز شوق لبت آفتاب داشت در آب لعل آتش ما پیچ و تاب داشت
2 مطلب گداخت شوخی دشنام را چه شد حرف به لب نیامده ما جواب داشت
3 آزاده را فسانه راحت هم آفت است یوسف چه رنجها که ز تعبیر خواب داشت
1 منزل آوارگی شأن نشان ما نداشت ذره تا خورشید مغز استخوان ما نداشت
2 تا ستون می ساخت بازوی تپیدن می شکست نا توانیهای دل زور کمان ما نداشت
1 شهرت مجنون بهاری غیر رسوایی نداشت راز عاشق خاطر افسانه پیرایی نداشت
2 برق رسوایی کجا و خرمن طاقت کجا هر که آهی داشت سامان شکیبایی نداشت
1 کار اشکم بی تو از صحرا گذشت قطره زد چندان که از دریا گذشت
2 داشتیم از بس در این ره اعتبار هر که آمد همچو برق از ما گذشت
1 در غمش از خویش چون سیماب می باید گذشت چشم داری از خیال خواب می باید گذشت
2 مگذر از کویش که آنجا سرزمین چشم ماست هر قدم صد جا چو موج از آب می باید گذشت
1 دمی که مست حیا از من آن غزال گذشت ز رشک دیده چه گویم به دل چه حال گذشت
2 به گلشنی که درآید به جلوه نخل قدش چو ابر از سر سرو، آب انفعال گذشت
1 حرف شمع رخ او دوش در این خانه گذشت آتش رشک چو آب از سر پروانه گذشت
2 شکوه کفر است از او گرنه بیان می کردم کاشنایی زمن امروز چو بیگانه گذشت
3 تیره آن بزم که بی شمع رخ ساقی بود تلخ آن عمر که بی گردش پیمانه گذشت
1 شوخی حسن تو گه نقش و گهی نقاش گشت راز پنهان دو عالم از دل ما فاش گشت
2 دخل عالم نیست خرج چشم گریان را کفاف بارها در دور اشکم آسمان قلاش گشت
3 اعتبارم کمتر از ویرانه ای شد آه آه زانکه نتوانم گهی بر گرد آن سرفاش گشت
1 یا برای چشم بد تعویذ می باید نوشت یا خط بیزاری امید می باید نوشت