یار با ما سر وفا دارد از اسیر شهرستانی غزل 216
1. یار با ما سر وفا دارد
نگهش رنگ آشنا دارد
...
1. یار با ما سر وفا دارد
نگهش رنگ آشنا دارد
...
1. عیشم از دولت بیدار اثرها دارد
شبم از گردش پیمانه سحرها دارد
...
1. در صف زنده دلان عزت دیگر دارد
هر که چون شیشه دعای قدح از بر دارد
...
1. بر قصد طره سنبل چو زلفش تاب بر دارد
درآید آفتاب از پا چو سر از خواب بر دارد
...
1. لب از تبسم و چشم از ادا خبر دارد
کسی نگفت که دل از کجا خبر دارد
...
1. گرد جولان تو را گل به جبین بر دارد
هر چه بارد ز هوا ابر زمین بر دارد
...
1. اگر امروز دل در سینه پرواز دگر دارد
پری دیده است این دیوانه انداز دگر دارد
...
1. دردی که می کشد جان منت به خویش دارد
نامی که می برد دل مصحف به پیش دارد
...
1. دلم به لاله و گل بی رخت جدل دارد
بهار داغم از این عیش بیمحل دارد
...
1. سیرگل زیر پیرهن دارد
جان آیینه در بدن دارد
...
1. سرشته ایم به دل درد را گلاب ندارد
نوشته ایم به خون نامه را جواب ندارد
...
1. کدامین جلوه یارب اختیار این چمن دارد
که ما را در طلسم سایه سرو و سمن دارد
...