1 گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
2 نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی سازد به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
3 کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند چه دلها می برد بیگانه ای تا آشنا گردد
1 دل اگر شیفته موجه ساغر گردد رویش از قبله ابروی بتان برگردد
2 دست خورده است قدح گر همه جمشید بود خانه زاد است گر آیینه سکندر گردد
1 دل اگر صیقلی اشک دمادم گردد سینه آیینه یکرنگی عالم گردد
2 بس که نازک شده از تربیت خوی کسی گل باغ دل ما زخمی شبنم گردد
1 تا کی از عکس تو آیینه گلستان گردد سوی عاشق نظری تا همه تن جان گردد
1 با عشق توام ناله فراموش نگردد این دود چراغی است که خاموش نگردد
2 داده است فریب نگهت خام دلان را آن باده که خمیازه کش جوش نگردد
1 عشق تو چراغ دل هر خام نگردد صیدی است خیالت که به کس رام نگردد
2 خواهم که بر افتد ز جهان رسم وفا هم تا هیچ زبان محرم آن نام نگردد
3 بیدل شد اسیر و اثر عشق تو باقی است کیفیت می در گرو جام نگردد
1 غمش از دل الهی کم نگردد ز ملک پادشاهی کم نگردد
1 ز لعلت شور بلبل تازه گردد ز بویت گل بلند آوازه گردد
2 چو خندان بگذری بر طرف گلشن گلستان یک دهن خمیازه گردد
1 ز تاب روی تو اشکم گلاب میگردد نظارهام عرق آفتاب میگردد
2 گلی در دیده دارم کز نگاهی آب میگردد دلی در سینه دارم کز غمی خوناب میگردد
3 نمیدانم دلش سنگ است یا موم اینقدر دانم که از یادش دلم سرچشمه سیماب میگردد