1 که داغ عاشق ناکام می تواند داد به غیر ما به که دشنام می تواند داد
2 دل به خون محبت سرشته ای دارم اگر خمار شوم جام می تواند داد
1 رنگ شکسته از گل رویش عیان مباد پژمردگی شکفته از آن گلستان مباد
2 پیغام خویش جز به خیالش نمی دهم غیری به این وسیله به او همزبان مباد
1 چراغم روشن است از روی آتشپارهای امشب به رغم دیده از دل میکنم نظارهای امشب
2 چو چشم خویش مست جام امّیدی نمیدانم چه ساغرهای حسرت میکشد بیچارهای امشب
1 دمید سبزه دگر عید انتعاش من است حریر سایه گل فرش خوش قماش من است
2 شکفت از او گل صدبرگ چون ستاره صبح مگر نسیم سحر آه دلخراش من است
1 شرح سودای تو از گریه زارم پیداست برگ برگ چمن از ابر بهارم پیداست
2 جای اشک از مژه خاکستر دل می ریزد حاصل سوختن از سایه خارم پیداست
1 دلیل شوق به رهزن درست پیمان است خوشا دلی که به دشمن درست پیمان است
2 به جان توبه ما می خورد بهار قسم شکستگی به شکفتن درست پیمان است
1 ببالد دیده حیرانی پناه است بنازد دل محبت دستگاه است
2 به این بیگانگی الفت شعار است به این شیر افکنی آهونگاه است
3 چه قربانهای گلگون پوش دارد سرکوی محبت عیدگاه است
1 کار اشکم بی تو از صحرا گذشت قطره زد چندان که از دریا گذشت
2 داشتیم از بس در این ره اعتبار هر که آمد همچو برق از ما گذشت
1 حرف شمع رخ او دوش در این خانه گذشت آتش رشک چو آب از سر پروانه گذشت
2 شکوه کفر است از او گرنه بیان می کردم کاشنایی زمن امروز چو بیگانه گذشت
3 تیره آن بزم که بی شمع رخ ساقی بود تلخ آن عمر که بی گردش پیمانه گذشت
1 تا کی نشوی گوش بر آواز دل ما همراز دل مایی و هم راز دل ما
2 صیدش نکند آفت آرام که دارد انداز سر زلف تو پرواز دل ما