1 آنکه برات چمن برگل و سنبل نوشت چون به دل ما رسید حرف تغافل نوشت
2 سبزه خط چون دمید از رخ او نوبهار نسخه دیوانگی بر ورق گل نوشت
1 دل که عمری داشت در خاطر تمنای خطت عاقبت دیوانه اش دیدم ز سودای خطت
2 فتنه شوخ است آیه تمکین نمی داند که چیست حسن بی پروا ندارد هیچ پروای خطت
1 چو نقد هستی ما سکه وجود گرفت نمود روی دلی عشق و هر چه بود گرفت
2 خیال طاقت نادیده را به غارت داد که بود اینکه ز ما هر چه هم نبود گرفت
1 درس بی آرامی از سیلاب می باید گرفت نسخه بیتابی از سیماب می باید گرفت
2 موسم گل می رسد ساغر پرستان فرصت است خون زاهد از شراب ناب می باید گرفت
3 می دهد از راز پنهانش خبر چین جبین سرخط باطن ز موج آب می باید گرفت
1 عقل از دیوانگی ارشاد می باید گرفت بی تکلف مشربی را یاد می باید گرفت
2 قاتلی دارد که نامش را نمی داند هنوز بیدماغی از دل ما یاد می باید گرفت
1 در شب آدینه بزم حال می باید گرفت صبح شنبه جام مالامال می باید گرفت
2 نوبهاری می رسد خوش جلوه چون طاوس مست می پرستان عید استقبال می باید گرفت
3 گه برای دوستان گه از برای دشمنان گه برای دوستان گه از برای دشمنان
1 رخ تو نسخه خوبی زلاله زار گرفت کلید گلشن حسن از کف بهار گرفت
2 شکسته است دلم را غم زمانه چنان که آرزو نتواند در او قرار گرفت
1 افسون غم ز خاطر من می توان گرفت راه شکفتگی به چمن می توان گرفت
2 در گلشنی گداخته خاموشیت مرا کز غنچه هم گلاب سخن می توان گرفت
3 دارد شهید زندگیم بی تو آسمان خون مرا ز کشتن من می توان گرفت
1 یاد او کرد ز دل تا چشم حیران گل شکفت نام او بردم ز لب تا گوش مستان گل شکفت
2 بسکه لبریز تماشای تو بودم زیر تیغ از گل هر قطره خونم صد گلستان گل شکفت
1 هوا را سرافرازی می دهد نخل خرامانت تذروستان شود روی زمین از موج جولانت
2 ز حیرت سرگرانی کم نگه اما چه می دانی که نرگسدان کند باغ نگه را چشم خندانت