1 امشب از پرتو روی تو گلستان اینجاست آرزو با سمنت دست و گریبان اینجاست
2 هرکه پابسته آن زلف چو زنجیرم دید گفت سرحلقه زنار پرستان اینجاست
3 دل طلبکار لبش بود که ناگه خالش خضر ره شد که لب چشمه حیوان اینجاست
1 راست رو را غمی از عربده دشمن نیست ره چو باریک شود وسعت برگشتن نیست
2 راه حرف است که دارد ز تو دورم فریاد ور نه در بزم تو نزدیکتری از من نیست
1 هلاک توبه پیمانه ام که خالی نیست فدای حسن صراحی شوم که خالی نیست؟
2 فتاده ای که کشد پا به دامن همت در این بساط کسی غیر نقش قالی نیست
1 اگر دانم که عشقت گرمتر خواهد تب خود را نسازم آشنای استجابت یارب خود را
2 دو عالم مطلب از یاد دو عالم می رود فریاد اگر آرم به یاد خویش ترک مطلب خود را
3 زهر صبح دلم خورشید عالمتاب می تابد به دست تیره روزی داده ام تا کوکب خود را
1 دلیل بادیه دیوانگی بس است مرا همین نشانه فرزانگی بس است مرا
2 ز خویشتن به دیار جنون گریزانم که آشنایی بیگانگی بس است مرا
3 کجاست غم که کشد رخت من به کوی جنون به عقل نسبت همخانگی بس است مرا
1 ساقی مرا به باده بیغش چه احتیاج مهر توام نواخت به آتش چه احتیاج
2 در کار نیست قوت بازو به صید ما آنجا که جذبه هست کشاکش چه احتیاج
1 چو گل بر غنچه می خندد دهانت زند سیلی به نسرین ارغوانت
2 ز باریکی حدیثی در میان بود به یاد آمد مرا موی میانت
1 تا عارض نسرین تو رشک گل باغ است بس بلبل دلسوخته کز دست تو داغ است
2 جان نیست دریغ از تو اگر بر سر لطفی سربازی پروانه ز گرمی چراغ است
1 دل با خیال لعل تو پیوند کرده است در جام زهر چاشنی قند کرده است
2 زاهد بگیر ساغر و مستانه برفشان این دست را که سبحه عسس بند کرده است
1 درد دوا فروش طبیب دل من است بیتابی سپند شکیب دل من است
2 هرکس به قدر حوصله خویش می برد کیفیت نگاه نصیب دل من است