دل را بسوز و درد نهان از اسیر شهرستانی غزل 133
1. دل را بسوز و درد نهان را دوا طلب
چون شعله از گداختگی توتیا طلب
...
1. دل را بسوز و درد نهان را دوا طلب
چون شعله از گداختگی توتیا طلب
...
1. روز وصل است انتظار غریب
نیست اینها ز روزگار غریب
...
1. میپرستی میدهد یادم نوای عندلیب
غلغل میناست در گوشم صدای عندلیب
...
1. از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت
مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
...
1. می رنگ هوس در دل ویران من انداخت
زهد آمد و سجاده به دامان من انداخت
...
1. نازک شد از وفا دل و قدر جفا شناخت
چشم ضعیف روشنی توتیا شناخت
...
1. خون بود دل که لذت درد نهان شناخت
این غنچه قطره بود که رنگ جنان شناخت
...
1. عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت
همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت
...
1. ز گر مخوییت آتش ز لاله زار گریخت
ز زهر چشم تو صیاد از شکار گریخت
...
1. چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت
که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت
...
1. خط بر سرهر حرف چو تقویم کشندت
زان به که خطی بر سر تسلیم کشندت
...