1 اگر ز درد نشانی بود فغان تو را شکستگی نکند صید استخوان تو را
2 به راه بیدلی خود چو عکس آینه باش که از تو شوق کند جستجو نشان تو را
3 برو ز خاطر پرواز تا به گلزاری که دام سبز کند گرد خون چکان تو را
4 زخویش بگذر و سرگرم جستجویی گرد که نور دیده نماید یقین گمان تو را
1 در دل گداختیم تمنای خویش را شاید که ناله گرم کند جای خویش را
2 فرصت سلم خریده بازار محنتم امروز می خورم غم فردای خویش را
3 زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما شستیم سرنوشت مداوای خویش را
4 آخر دچار کوی تو شد گرد تربتم دیدم بهار آبله پای خویش را
1 چمن جلوه کن غبار مرا سبز کن باغ انتظار مرا
2 دل و یادش خدا نگهدارد در طلسم خزان بهار مرا
3 عشق دیوانه خوش تماشایی است سیر کن سیر کار و بار مرا
4 خنده می آیدم چو می پرسی سبب گریه های زار مرا
1 به امید کسی نگذاشت بیدادش دل ما را خدا اجری دهد در کشتن ما قاتل ما را
2 هوای معتدل کشت پریشان را نمی سازد ز برقی پرورد هر لحظه دهقان حاصل ما را
3 غبار خاطر مقصد شود سعی فضول اینجا ندارد هیچ کوشش اجر سعی کامل ما را
4 شد از عکس رخت آیینه ها دیوان حیرانی چه خواهد شد بخوان یکبار احوال دل ما را
1 چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا
2 بهار تشنه خونم شود اگر داند که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا
3 به عزم کوی تو آواره چمن شده ام ز بوی گل نکند تا کسی سراغ مرا
4 به کار سوختنم شعله چون کند تقصیر نخوانده است مگر سرنوشت داغ مرا
1 اگر دنیا اگر عقبا علی بن ابیطالب اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب
2 فروغ دیده وحدت صفای سینه کثرت بهشت خاطر دانا علی بن ابیطالب
3 لوای دولت شاهان صفای جان آگاهان سر سرها دل دلها علی بن ابیطالب
4 نبینی تا قیامت خواب ویرانی اگر دانی چه معماری است در دلها علی بن ابیطالب
1 باده چون زور آورد هشیار میسازد مرا خواب چون گردد گران بیدار میسازد مرا
2 صبح را گلگونه میبخشد کف خاکسترم سوختن رنگین تر از گلزار میسازد مرا
3 دارد اکسیر حواس جمع دل چون شد خراب سایه ویرانهها بسیار میسازد مرا
4 غفلتم تعمیر آگاهی است دیدم بارها چشم خوابآلود من بیدار میسازد مرا
1 دل و جان سیرگاه یار خواه اینجا و خواه آنجا من و بزمی که از خود می رود یاد نگاه آنجا
2 طلسمی بسته از هر سایه مژگان در اقلیمی که چون دیوانه با زنجیر می گردد نگاه آنجا
3 زمین سبزه دشت محبت تازگی دارد به مژگان دست در آغوش می روید گیاه آنجا
4 بنازد وادی وحشت ببالد سبزه مجنون ندارد قطره جز چشم غزال ابر سیاه آنجا
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
3 چه داند دلبری طفلی که در گلزار میخواری ز بوی می نکرده غنچه اش آلوده دامان را
4 زچشم پر فریب محشرانگیز تو می آید که از یک جنبش ابروکند بنیاد ایمان را
1 گر یار در دل است عبث آرزو چرا گر دیده محو اوست دگر جستجو چرا
2 ساقی پراست میکده دل ز بحرها الفت شکار شیشه و جام و سبو چرا
3 ما را گداخت عمری و کس را خبر نکرد گر ریختیم خون مروت مگو چرا
4 خالق وکیل ماست خلایق همین بس است! گفتیم حرف خویش دگر گفتگو چرا