بسکه دارد سر هم چشمی از اسیر شهرستانی غزل 121
1. بسکه دارد سر هم چشمی گلشن مهتاب
کرده برخاک سرکوی تو مسکن مهتاب
...
1. بسکه دارد سر هم چشمی گلشن مهتاب
کرده برخاک سرکوی تو مسکن مهتاب
...
1. موجها برده دل ز باغ در آب
لاله ها شسته روی داغ در آب
...
1. چه خوش افتاده عکس ماه در آب
چیده آیینه دستگاه در آب
...
1. پری رخی است عرق کرده عکس ماه در آب
بساط آینه وا می کند نگاه در آب
...
1. عکس مهتاب کشیده است پریخانه در آب
شده از موج عیان محشر دیوانه در آب
...
1. مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب
سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
...
1. بهار سوختن گردیده شمع بزم ما امشب
توان چیدن گل از بال و پر پروانه ها امشب
...
1. محبت خوش جناغی بسته وحشت الفت است امشب
برای مصلحت یاران عداوت الفت است امشب
...
1. آنچه از ما می کشد حیرانی ما روز و شب
کی خجالت می کشد از دست سودا روز و شب
...
1. داغ بر دل می گذارم روز و شب
نقد هستی می شمارم روز و شب
...
1. اگر دنیا اگر عقبا علی بن ابیطالب
اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب
...
1. فلک آیینه اسکندر علی بن ابیطالب
جهان تاریک و روشنگر علی بن ابیطالب
...