1 آنکه گرداند ز ما دانسته راه خویش را کاش می آموخت برگشتن نگاه خویش را
2 انتقام فتنه از بیباکی من می کشد خوی حسن از عشق می داند گناه خویش را
3 سرزمین جلوه صیاد ما دام بلاست در طلسم افکنده چشمش صیدگاه خویش را
4 روز محشر قاتل ما را نشان دیگر است می کند مست خموشی دادخواه خویش را
1 پری رخی است عرق کرده عکس ماه در آب بساط آینه وا می کند نگاه در آب
2 فریب خورده دل گر به طرف جو گذرد حباب می شکند گوشه کلاه در آب
3 جنون نه زحمت کشتی کشد نه منت موج به پای شوق تو وا کرده ایم راه در آب
4 ندید روی زمین جای یک دم آسایش حباب رفت و بنا کرد خانقاه در آب
1 چه دردسر دهم دیوانگی با سختجانی را غرورش طعن الفت میزند شیرین و لیلی را
2 لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد ز منصبهای گوناگون چه حاصل اهل دنیی را
3 ز عکس شبنمی طوفان بحر آتشی بیند اگر گلچین کند آیینهٔ دل پیشبینی را
4 جزایی میدهد هرکس به رنگی در مکافاتش بود هر مجمعی حشر خجالت دزد معنی را
1 گفتن راز چرا عربده پرداز چرا به نیازی که نفهمیده ای این ناز چرا
2 دل ما هست اگر مطلبت آزار کسی است روی دل دادن آیینه غماز چرا
3 دل اگر می تپد افلاک ز هم می ریزد در فضای قفس این شوخی پرواز چرا
4 گرد هرگردش چشم تو دلم می گردد نه بپرسی که چرا خانه برانداز چرا
1 هر چند تپید بسمل ما خندان تر گشت قاتل ما
2 گر برق ز آبرو نیفتد خجلت زدگی است حاصل ما
3 در سینه دگر سخن نمانده است جای دل اوست یا دل ما
4 دیوانه آن نزاکت خو شد زلف پری سلاسل ما
1 شیشه بر خاره به صد رنگ زدن پیشه ما بیستون معدن الماس و جگر تیشه ما
2 از گل ناله زنجیر به بار آمده ایم مگر ابریشم این ساز بود ریشه ما
3 گردش چشم تو صیادی دیگر دارد شیر را سایه آهو شمرد بیشه ما
4 سنگ طفلان چه خوش آینده بهاری دارد وقت آن شد که به گل بانگ زند شیشه ما
1 دوزخ اقلیم خودنماییها جان مرحله برهنهپاییها
2 بسیار ز جانب وفاکیشان شرمنده شدم ز آشناییها
3 خوابی است تمام عمر در عالم تعبیرش داغ آشناییها
4 از عالم راه و رسم بیزارند هم شهری و طرز روستاییها
1 عارضت گلدسته باغ نظر دارم بیا انتظارت بیشتر از بیشتر دارم بیا
2 بی تماشای رخت گلدسته بند حسرتم جان به لب خون در جگر گل در نظر دارم بیا
3 صبح محشر را نمکسود جراحت می کنم با تو امشب یک دو حرف مختصر دارم بیا
4 بازگشتن گر چه هست اما وداع تربت است می روم از خویشتن عزم سفر دارم بیا
1 درد عشق آشیانه دل ما راز مجنون فسانه دل ما
2 نفسی از تو کی شود غافل بیخودیها بهانه دل ما
3 رنگ از روی آه می دزدد گریه بیخودانه دل ما
4 ناله شوخ ما چرا نشود بلبل آشیانه دل ما
1 رخصت کشتنم بده نرگس کم نگاه را یا مکن آشنای دل گرمی گاه گاه را
2 می کنم اضطراب را پیش تو پاسبان دل تا نبرد ز دیده ام چاشنی نگاه را
3 شب که خیال چشم او خواب رباید از نظر سرمه کشم ز دود دل چشم سفید ماه را
4 زهر شکایتم به دل شکر شکر می شود چون به لب آشنا کند خنده عذرخواه را