همه نازی نیاز می بینی از اسیر شهرستانی غزل 861
1. همه نازی نیاز می بینی
شوخی و امتیاز می بینی
...
1. همه نازی نیاز می بینی
شوخی و امتیاز می بینی
...
1. مستی سراسر سفر ناز می روی
خوش می روی و گوش بر آواز می روی
...
1. نمی دانم زبان دادخواهی
گرفتار توام خواهی نخواهی
...
1. به طوفان اشکی به غوغای آهی
به غارت دهم محشری از نگاهی
...
1. به استقبال مژگان سیاهی
نگاهم می رود هر دم به راهی
...
1. خویش آیینه دار خود رایی
گریه ها خنده تماشایی
...
1. نه سوخته الفت دردم نه دوایی
داغم همه ناسور جدایی است جدایی
...
1. دیده از جوش گریه دریایی
سینه از شور ناله صحرایی
...
1. دل کشته آرزوست می گویی
بی مغزی و حرف پوست می گویی
...