1 بسکه دارد سر هم چشمی گلشن مهتاب کرده برخاک سرکوی تو مسکن مهتاب
2 سر شبگردی آن قامت موزون دارد قد گر از سرو کشد یک سر و گردن مهتاب
3 از خیال تو دل خاک تجلی کده ای است شوخ چشمی کند از دیده روزن مهتاب
4 شب ز دود دلم افلاک چنان سوخته است که نشسته است به خاکستر گلخن مهتاب
1 موجها برده دل ز باغ در آب لاله ها شسته روی داغ در آب
2 چه صنمخانه ای است عالم عکس خوش نماید گل چراغ در آب
3 بی سبب دل نمی کند ز سحاب قطره دارد گهر سراغ در آب
4 خط مشکین و عارض گلرنگ سایه افکنده بال زاغ در آب
1 چه خوش افتاده عکس ماه در آب چیده آیینه دستگاه در آب
2 سر خط سینه صافیی دارد مشق دل می کند نگاه در آب
3 همه در بحر اضطراب دلند کس چه داند گل از گیاه در آب
4 در لباس است اعتبار همه هست یکسان گدا و شاه در آب
1 پری رخی است عرق کرده عکس ماه در آب بساط آینه وا می کند نگاه در آب
2 فریب خورده دل گر به طرف جو گذرد حباب می شکند گوشه کلاه در آب
3 جنون نه زحمت کشتی کشد نه منت موج به پای شوق تو وا کرده ایم راه در آب
4 ندید روی زمین جای یک دم آسایش حباب رفت و بنا کرد خانقاه در آب
1 عکس مهتاب کشیده است پریخانه در آب شده از موج عیان محشر دیوانه در آب
2 گر خیال تو چراغ دل گوهر گردد خیزد از موج شرار پر پروانه در آب
3 خانه پرداخته مجنون غم سیلابش نیست کشتی اوست سبکباری ویرانه در آب
4 گردد از سبزه و خاشاک همان بر لب جو رو بشویند اگر جاهل و فرزانه در آب
1 مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
2 هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب
3 این خزانی است که از رشحه گل بسیار است؟ تا به کف آینه داری دل ما را دریاب
4 آه سرد از تو چه پنهان نفس سوخته است یک ره این شعله خاشاک نما را دریاب
1 بهار سوختن گردیده شمع بزم ما امشب توان چیدن گل از بال و پر پروانه ها امشب
2 چنان کیفیت جام تبسم برده از هوشم که در چشمم نمی آید نگاه آشنا امشب
3 نمی دانم سر از بالین تن از بستر چه حال است این که روز حشر شد در دیده من توتیا امشب
4 ز یاد روی او دارد دلم هر گوشه ای دامی چراغان می کند از آه در ویرانه ها امشب
1 محبت خوش جناغی بسته وحشت الفت است امشب برای مصلحت یاران عداوت الفت است امشب
2 بکش پیمانه و گلزار رخساری چراغان کن اگر در گیرد از روی تو صحبت الفت است امشب
3 نگاه نیم مستش اختراعی کرده از شوخی که با شب زنده داری خواب راحت الفت است امشب
4 ز رنگ باده و رخسار ساقی خوش تماشایی است چراغ دیر را با شمع خلوت الفت است امشب
1 آنچه از ما می کشد حیرانی ما روز و شب کی خجالت می کشد از دست سودا روز و شب
2 عکس او طفلانه با آیینه بازی می کند چون گرفت آرام در چشم و دل ما روز و شب
3 هرزه گرد است آسمان یکدم نمی گیرد قرار می کند اسراف عمر از کیسه ما روز و شب
4 امتیاز خوب و زشتی نیست در زیر فلک غرقه را یکسان بود در قعر دریا روز و شب
1 داغ بر دل می گذارم روز و شب نقد هستی می شمارم روز و شب
2 گریه ای درکار آهی می کنم گل به سنبل می شمارم روز و شب
3 نیستم چیزی که بسپارم به کس دل به طاقت می سپارم روز و شب
4 آبرو بسیار می باید مرا گوهر دل می فشانم روز و شب