1 اگر دنیا اگر عقبا علی بن ابیطالب اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب
2 فروغ دیده وحدت صفای سینه کثرت بهشت خاطر دانا علی بن ابیطالب
3 لوای دولت شاهان صفای جان آگاهان سر سرها دل دلها علی بن ابیطالب
4 نبینی تا قیامت خواب ویرانی اگر دانی چه معماری است در دلها علی بن ابیطالب
1 فلک آیینه اسکندر علی بن ابیطالب جهان تاریک و روشنگر علی بن ابیطالب
2 چراغ پاکی مظهر علی بن ابیطالب فروغ اولین جوهر علی بن ابیطالب
3 بدایت تکیه گاه او نهایت خاک راه او امیرالمومنین حیدر علی بن ابیطالب
4 منجم طفل نادانش مهندس لام الف خوانش محیط و مرکز و محور علی بن ابیطالب
1 دل را بسوز و درد نهان را دوا طلب چون شعله از گداختگی توتیا طلب
2 وحشت طراز نرگس مستش بهانه جوست بیگانه شو از او نگه آشنا طلب
3 آسودگی نتیجه دهد خاکساریت صندل برای درد سر از خاک ما طلب
4 اندوه روزگار به وارستگی گذار درمان درد خویش ز دارالشفا طلب
1 روز وصل است انتظار غریب نیست اینها ز روزگار غریب
2 عندلیبم سمندر چمن است کس مبادا چو من دیار غریب
3 وحشتم الفت الفتم وحشت هست صیاد من شکار غریب
4 جوش عشق است خوش تماشایی است گشت در باغ برگ و بار غریب
1 میپرستی میدهد یادم نوای عندلیب غلغل میناست در گوشم صدای عندلیب
2 عشق با معشوق یاران مصاحب کافری است آشنای گل نگردد آشنای عندلیب
3 یاد او در خاطرم گل سینه گلزار وفا بیقراریهای دل پروازهای عندلیب
4 تا نیاید در چمن گل بر رخ مل بشکفد بزم دارد باغ از شوق رسای عندلیب
1 از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
2 آه دل شکسته اگر دیر می گرفت پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت
3 گرگوش سنگ حرف مکافات می شنید مانند موم آهن شمشیر می گداخت
4 گر مصلحت حجاب نمی گشت مور عجز آهی که می کشید دل شیر می گداخت
1 می رنگ هوس در دل ویران من انداخت زهد آمد و سجاده به دامان من انداخت
2 بی منت معمار که دیده است بنایی این بال هما سایه بر ایوان من انداخت
3 در چشم تو جا داشت تماشای نهانم صد تیر نگاه تو زمژگان من انداخت
4 سرمستی سودای تو گوی زر خورشید بر چرخ ز یک حمله چوگان من انداخت
1 نازک شد از وفا دل و قدر جفا شناخت چشم ضعیف روشنی توتیا شناخت
2 در شکوه لب گداختنم آنقدر نبود داغم از اینکه مست تو خود را چرا شناخت
3 در بزم بیزبانی ما هر که جا گرفت صد رنگ جلوه سخن از یک ادا شناخت
4 در حیرتم که آینه بهر چه می خرند خود را دگر ندید کسی که تو را شناخت
1 خون بود دل که لذت درد نهان شناخت این غنچه قطره بود که رنگ جنان شناخت
2 آیینه است پرتو شمع مزار من در خواب هم خیال تو را می توان شناخت
3 دارد نقیض گیری عاشق سرایتی؟ حسن یقین من ز دل بدگمان شناخت
4 پیداست از جبین عدم عشق پرده سوز این باده را ز شیشه خارا توان شناخت
1 عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت
2 از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت
3 دید تا دیوانه خود را ز موج آشفته موی هر چه پیدا کرد دریا بر سرگرداب ریخت
4 در نظر آورد هرگامی پریزاد دگر از غبار راه او رنگ شب مهتاب ریخت