1 هر باده که از حضرت الله دهند بی منت ساقی به سحرگاه دهند
2 خواهی که کمال معرفت دریابی از خود بگذر تا به خودت راه دهند
1 رند آن باشد که میل هستی نکند وز خویش گذشته خودپرستی نکند
2 در کوی خرابات مغان رندانه می نوش کند مدام و مستی نکند
1 بی اسم کسی درک مسما نکند نام ار نبود تمیز اشیا نکند
2 عقل ار چه مصفی و مزکی باشد ادراک اله جز به اسما نکند
1 گر علم به تعلیم الهی یابند گنجینه و گنج پادشاهی یابند
2 طالب علما علم چنین گر خوانند انعام خدا لایتناهی یابند
1 درویش و گدا مرتبهٔ جان چه کند می می نوشد مدام او نان چه کند
2 یاری که محب حضرت جانان است ای یار عزیز من بگو جان چه کند
1 یاری که مدام این سخن را خواند معنی کلام عارفان را داند
2 آئینه اگر چه می نماید تمثال در ذات نماینده اثر نتواند
1 در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند با وصل تو سود و ماتمم هیچ نماند
2 یک نور تجلی تو ام کرد چنان کز نیک و بد و بیش و کمم هیچ نماند
1 هر دل که به ذوق سرمدی خواهد بود در دایرهٔ محمدی خواهد بود
2 آن یار که مذهب حسینی دارد او طالب سرّ احمدی خواهد بود
1 فقری که از او غنای مطلق آید گر زان که طلب کنی به جان می شاید
2 من فقر همی جویم و آن خواجه غنا از خواجهٔ ما فقر و غنا می آید
1 آب است که جان ما از او می یابد وز دیدن او نور بسی افزاید
2 هر سو که روان شود حیاتی بخشد هر نقش که او را بدهی برباید