ممکن به خودیش از شاه نعمتالله ولی رباعی 133
1. ممکن به خودیش بود و جودی نبود
گنجی که ز حق بود به پنهان نبود
1. ممکن به خودیش بود و جودی نبود
گنجی که ز حق بود به پنهان نبود
1. عینی که ظهور کرد اعیان نبود
گنجی که ز حق بود به پنهان نبود
1. تقوی که در او اسم الهی نبود
یا مقتبس خبر از شاهی نبود
1. آن یار فقیر این و آنش نبود
سرمایهٔ سود و هم زیانش نبود
1. بر تخت ولایت آن ولی شاه بود
خورشید محمد و علی ماه بود
1. کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
1. بر تخت ولایت آن ولی شاه بود
باطن شمس است و ظاهرا ماه بود
1. در بحر محیط هر که او غرق بود
فارغ ز وجود غرب و وز شرق بود
1. با حکمت ما نصیر طوسی چه بود
با خرقهٔ ما کتان روسی چه بود
1. رندی که ز هر دو کون یکتا گردد
در کتم عدم واله و شیدا گردد
1. یاری که چو ما لطف الهی دارد
در هر دو جهان هرچه تو خواهی دارد
1. دل میل به صحبت نگاری دارد
با ساقی و مستی سر و کاری دارد