1 ای مظهر ذات را صفات آمده تو بل عین صفات را چو ذات آمده تو
2 بی ذات و صفات کاینات است عدم ای ذات و صفات کاینات آمده تو
1 عینی به ظهور عین ها بنماید در هر عینی عین به ما بنماید
2 در جام جهان نما نماید به کمال در وی نظری کن که تو را بنماید
1 با آنکه تو اندر پی مقصود خودی نه واجد غیری و نه موجودی خودی
2 مقصود تو از طاعت معبود اگر بهبود خود است پس تو معبود خودی
1 ما عاشق و رندیم ز طامات مپرس از ما به جز از حال خرابات مپرس
2 از زاهد هشیار کرامات طلب مستیم ز ما کشف و کرامات مپرس
1 جانا لب زیرین تو به یا زبرین نیمی عسلین آمد و نیمی شکرین
2 من فرق میان این و آن تنوانم صد رحمت ایزدی بر آن باد و بر این
1 دلدار مرا کشت حیاتم بخشید وز زحمت این جهان نجاتم بخشید
2 خرمای خبیصی چو ز دستم بربود اما به عوض شاخ نباتم بخشید
1 تا با خبرم ز تو ندارم خبری وز مایی و وز منی نمانده اثری
2 بی خود نگرم به خود خدا می بینم اینست نظر به چشم ما کن نظری
1 گفتم مستم گفت چنین پنداری گفتم هشیار گفت تو نه هشیاری
2 گفتم چه کنم گفت که می گو چه کنم گفتم تا کی گفت که تا جان داری
1 از لوح وجود بخوان تو حافظ قرآن وز لوح قدر باز بگیرش فرقان
2 در مکتب عقل و نفس کلیه را هم مجمل و هم مفصل از هر دو بخوان
1 عشق است که جان عاشقان زنده از اوست نوری است که آفتاب تابنده از اوست
2 هر چیز که در غیب و شهادت یابی موجود بود ز عشق و پاینده از اوست