1 بر خاک درش مست و خراب افتادم همسایهٔ او در آفتاب افتادم
2 گفتم که منم که نور او مینگرم کشتی بشکست و من در آب افتادم
1 ملک و ملکوت با هم آمیخته اند نقد جبروت بر سرش ریخته اند
2 کردند طلسمی به جمال و به کمال آنگه به در گنج خود آویخته اند
1 یاری که مدام این سخن را خواند معنی کلام عارفان را داند
2 آئینه اگر چه می نماید تمثال در ذات نماینده اثر نتواند
1 انسان خوشی محققی پیش آید صد دل به دمی ز دلبران برباید
2 آن نور دو چشم نعمت الله بود حق بیند و حق به مردمان بنماید
1 یاری که چنان است خلیلش خوانند چون مظهر اسماست جمیلش خوانند
2 یاری که بود جمیل مانند خلیل شاید که جهانیان جلیلش خوانند
1 مجنون و پریشان تو ام دستم گیر خود می دانی آن تو ام دستم گیر
2 هر بی سر و پای دستگیری دارد من بی سر و سامان تو ام دستم گیر
1 گفتم جنت گفت که بستان شماست گفتم دوزخ گفت که زندان شماست
2 گفتم که سراپردهٔ سلطان دو کون گفتا که بجو در دل ویران شماست
1 میخانه تمام وقف یاران منست هر رند که هست جان جانان منست
2 درد دل بیقرار درمان من است وین دُردی درد دائما آن منست
1 عینی که ظهور کرد اعیان نبود گنجی که ز حق بود به پنهان نبود
2 جانانه در آئینهٔ جان کرد نظر از ساده دلی آینه جانان نبود
1 عالم همه پر ز نور سبحانی شد در سطوت ذات او همه فانی شد
2 یاری که عنایت الهی دریافت در هر دو جهان عالم ربانی شد