ملک و ملکوت با از شاه نعمتالله ولی رباعی 109
1. ملک و ملکوت با هم آمیخته اند
نقد جبروت بر سرش ریخته اند
1. ملک و ملکوت با هم آمیخته اند
نقد جبروت بر سرش ریخته اند
1. خاک در میخانه مگر بیخته اند
کاین گرد و غبار را بر انگیخته اند
1. هر باده که از حضرت الله دهند
بی منت ساقی به سحرگاه دهند
1. رند آن باشد که میل هستی نکند
وز خویش گذشته خودپرستی نکند
1. بی اسم کسی درک مسما نکند
نام ار نبود تمیز اشیا نکند
1. گر علم به تعلیم الهی یابند
گنجینه و گنج پادشاهی یابند
1. درویش و گدا مرتبهٔ جان چه کند
می می نوشد مدام او نان چه کند
1. یاری که مدام این سخن را خواند
معنی کلام عارفان را داند
1. در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند
با وصل تو سود و ماتمم هیچ نماند
1. هر دل که به ذوق سرمدی خواهد بود
در دایرهٔ محمدی خواهد بود
1. فقری که از او غنای مطلق آید
گر زان که طلب کنی به جان می شاید
1. آب است که جان ما از او می یابد
وز دیدن او نور بسی افزاید