1 صد جان به فدای دلبران خواهم کرد هرچیز که گفته دلبر آن خواهم کرد
2 عارف گوید که می به رندان می بخش فرمانبر اویم و چنان خواهم کرد
1 در مجلس ما به ترک می نتوان کرد با عقل بیان عشق وی نتوان کرد
2 چون اوست حقیقت وجود همه چیز ادراک وجود هیچ شی نتوان کرد
1 دل دوش دم از لطف الهی می زد در ملک قدم خیمهٔ شاهی میزد
2 بی زحمت آب و گل دل زنده دلم مستانه دم از نامتناهی میزد
1 بیماری اگر کنی دوا به باشد ور تو به از این شدی تو را به باشد
2 گر خار نشانیم برش گل نبود ور بکاریم کار ما به باشد
1 در هر آنی به ما عطایی بخشد شاهی جهان به هر گدایی بخشد
2 گنجی که نهایتش خدا می داند سلطان به کرم به بینوایی بخشد
1 گر زان که گدا نماند آن سلطان ماند ور کفر نماند نزد ما ایمان ماند
2 این خواجه به نزد ما همین است ، همان هر چیز که این نماند باقی آن ماند
1 هر چند که ظالمان همه جمع شوند امید که یک ز یکدگر بر نخورند
2 سال اسد و ماه اسد شیر خدا از بیشه برون آید و گرگان بدرند
1 بی اسم کسی درک مسما نکند نام ار نبود تمیز اشیا نکند
2 عقل از چه مصفا و مزکی باشد ادراک اله جز به اسما نکند
1 یاری که چنان است خلیلش خوانند چون مظهر اسماست جمیلش خوانند
2 یاری که بود جمیل مانند خلیل شاید که جهانیان جلیلش خوانند
1 این نقش خیال عالمش می خوانند جانی دارد که آدمش می خوانند
2 روحی است که روح اولش می گویند چون اوست تمام خاتمش می خوانند