واصل به خودم عین از شاه نعمتالله ولی رباعی 73
1. واصل به خودم عین وصالم این است
بر حال خودم همیشه حالم این است
1. واصل به خودم عین وصالم این است
بر حال خودم همیشه حالم این است
1. عشق است که جان عاشقان زنده از اوست
نوری است که آفتاب تابنده از اوست
1. در دیدهٔ ما هر دو جهان آینهای است
جانان چو نماینده و جان آینه است
1. ای دل به طریق عاشقی راه یکی است
در کشور عشق بنده و شاه یکی است
1. در مذهب ما محب و محبوب یکی است
رغبت چه بود راغب و مرغوب یکی است
1. یاری که چو ما غرقهٔ دریا گردد
از ما باشد به سوی مأوا گردد
1. رندی که ز هر دو کون یکتا گردد
در کتم عدم واله و شیدا گردد
1. عشق آمد و شمع خود به پروانه سپرد
رندی بگرفت و خوش به میخانه سپرد
1. صد جان به فدای دلبران خواهم کرد
هرچیز که گفته دلبر آن خواهم کرد
1. در مجلس ما به ترک می نتوان کرد
با عقل بیان عشق وی نتوان کرد
1. دل دوش دم از لطف الهی می زد
در ملک قدم خیمهٔ شاهی میزد
1. بیماری اگر کنی دوا به باشد
ور تو به از این شدی تو را به باشد