1 در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند با وصل تو سود و ماتمم هیچ نماند
2 یک نور تجلی تو ام کرد چنان کز نیک و بد و بیش و کمم هیچ نماند
1 چون یوسف باد در چمن می آید بوئی ز زلیخا سوی من می آید
2 یعقوب دلم نعره زنان می گوید فریاد که بوی پیرهن می آید
1 داماد بیاید و کند دامادی غمها برود به ما رسد آن شادی
2 گویی که منم بندهٔ سلطان جهان از ما بطلب تو خط آن آزادی
1 هر آینه ای که آید اندر نظرم تمثال جمال روی او می نگرم
2 در جام جهان نما نگاهی کردم مجموع کمال در یکی می شمرم
1 بر تخت ولایت آن ولی شاه بود خورشید محمد و علی ماه بود
2 نوری که از این هر دو نصیبی دارد میدان به یقین که نعمت الله بود
1 ای آنکه طلبکار جهان جانی جانی و دلی و بلکه خود جانانی
2 مطلوب توئی طلب توئی طالب تو دریاب که بی تو هر چه جویی آنی
1 ترکیب بدن که چار حرف است مدام زان چار حروف نعمتاللّه شده نام
2 چون حرف ز یاد نعمتاللّه برفت اللّه ظهور کرد و اللّه و سلام
1 گر صوفی صفهٔ صفا را بینم ور عاشق رند بینوا را بینم
2 گر خود نگرم وگر شما را بینم در هر چه نظر کنم خدا را بینم
1 در سایهٔ او تو آفتابش می بین تمثال جمال او در آبش می بین
2 جز نقش خیال او نبینی در خواب گر می خواهی برو به خوابش می بین
1 ماهی در آب و ماکیان در صحرا هر یک به تنعمی گرفته مأوا
2 دیدیم سمندری در آتش خوش وقت بینیم نعیم مرغ در روی هوا