1 در کتم عدم وجود جویی هی هی با ما سخنی ز ذات گویی هی هی
2 موجی و حباب نزد ما هر دو یکی است بر آب نشسته آب جویی هی هی
1 ننشین بنشین وز همه عالم برخیز عالم چه بود ز بود عالم برخیز
2 در کتم عدم بیا و با ما بنشین از بود وجود خویشتن هم برخیز
1 ای در طلب گره گشایی مرده در وصل فتاده وز جدایی مرده
2 ای بر لب بحر تشنه در خواب شده ای بر سر گنج وز گدایی مرده
1 دادند جهانی دل و هم دست به ما برخاست ز غیر هر که بنشست به ما
2 ما بحر محیطیم و محبان چو حباب پیوسته بود کسی که پیوسته به ما
1 سمع و بصر و لسان و دست و پایم چون او باشد به لطف او بر پایم
2 از جود وجود او وجودی دارم جاوید به آن وجود او می پایم
1 دیدم صنمی جام میی نوشیده از نقش خیال جامه ای پوشیده
2 گفتم ز کجا شراب نوشی گفتا از خم میی که خود به خود جوشیده
1 بیماری اگر کنی دوا به باشد ور تو به از این شدی تو را به باشد
2 گر خار نشانیم برش گل نبود ور بکاریم کار ما به باشد
1 او بر دل تو همه دری بگشاده است در گوشهٔ دل گنج خوشی بنهاده است
2 در بندگیش ز عالم آزاد شدیم مقبول غلامی که چنین آزاد است
1 توحید عوام عاقلان می دانند توحید خواص عارفان می دانند
2 توحید و موحد موحد دریاب خوش توحیدی موحدان می دانند
1 ترکیب طبایع ار نگشتی کم و کاست صورت بستی که طبع صورتگر ماست
2 پرورد و بکاست تا بدانند کسان کاین عالم را مصوری کامرواست