1 گفتم شاهم گفت که از دولت من گفتم ماهم گفت که از طلعت من
2 گفتم خواهم که پادشاهی گردم گفتا گردی ولیکن از خدمت من
1 در ملک اگر شاه عراقی باشد شک نیست که مال شاه باقی باشد
2 گر می خواهی که رندکان جمع شوند باید که یکی همیشه ساقی باشد
1 هر چند که ظالمان همه جمع شوند امید که یک ز یکدگر بر نخورند
2 سال اسد و ماه اسد شیر خدا از بیشه برون آید و گرگان بدرند
1 خواهی که درین زمانه اوحد باشی در حضرت ذوالجلال مفرد باشی
2 دارم سخنی که عقل گوید احسن چون نیک توان بود چرا بد باشی
1 از خود بگذر نور خدا را بطلب در بحر درآ و عین ما را بطلب
2 سلطان سراپردهٔ توحید بجو از دُردی درد دل دوا را بطلب
1 واصل به خودم عین وصالم اینست بر حال خودم همیشه حالم این است
2 در آینهٔ ذات مثالی دارم تمثال مثال بی مثالم این است
1 مستم ز خرابات ولی از می نه نقلم همه نقل است و حریفم شی نه
2 ای عالمیان نشان ولیکن پی نه عالم همه در من است و من در وی نه
1 یاری دارم یگانهٔ سرمستی هستی که جز او نیست به عالم هستی
2 گویند بگیر دست او را در دست دستش گیرم اگر بیابم دستی
1 بنواخت مرا لطف الهی به خدا هر درد که بود از کرم کرد دوا
2 تشریف خلافت او به سیّد بخشید او را بشناس و یک زمانی به خود آ
1 بی اسم کسی درک مسما نکند نام ار نبود تمیز اشیا نکند
2 عقل از چه مصفا و مزکی باشد ادراک اله جز به اسما نکند