1 از دولت عشق عقل گشته پامال مستقبل و ماضیم همه آمده حال
2 نه دی و نه فردا و نه صبح است و نه شام ایمن شده عمرم ز مه و هفته و سال
1 عشق آمد و عقل رخت بربست و برفت آن عهد که بسته بود بشکست و برفت
2 چون دید که پادشه درآمد سرمست بیچاره غلام زود برجست و برفت
1 در کوی مغان مست و خراب افتادیم توبه بشکسته در شراب افتادیم
2 سر بر در میخانه نهادیم دگر رندانه به ذوق بی حجاب افتادیم
1 این هشت حرف نام آن شاه منست آن شاه که او مظهر الله منست
2 مجموع دویست و سی و یک بشمارش تا دریابی که نام دلخواه منست
1 در دیدهٔ ما هر دو جهان آینه است جانان چو نماینده و جان آینه است
2 عینیست که باطنا نماینده بود هر چند که ظاهرا نهان آینه است
1 گر شه خواهی محرم آن شاه بجو در راه در آ و یار همراه بجو
2 گر بنده و سیّدی به هم می طلبی برخیز و بیا و نعمتاللّه بجو
1 تا صورت او در آینه می بینم معنی همه هر آینه می بینم
2 آئینهٔ دل به چشم جان می نگرم وین طرفه که او در آینه می بینم
1 سازنده اگرچه ساز نیکو سازد اما بی ساز ساز چون بنوازد
2 من آینه ام که می نمایم او را او خالق من که او مرا می سازد
1 عالم بر رندان به مثل جام می است ساقی و حریف و جام می جمله وی است
2 دریا و حباب و موج آبست بر ما خود جام حباب خالی از آب کی است
1 بودش به کمال خویش بودم بخشید لطفش به کرم شهد شهودم بخشید
2 او طالب من که ظاهرش گردانم من طالب او که تا وجودم بخشید