از زحمت پا اگر از شاه نعمتالله ولی رباعی 13
1. از زحمت پا اگر بنالم چه عجب
از جور و جفا اگر بنالم چه عجب
1. از زحمت پا اگر بنالم چه عجب
از جور و جفا اگر بنالم چه عجب
1. عالم چو سرابست و نماید سر آب
نقشی و خیالیست که بینند بخواب
1. چشمت همه نرگسست و نرگس همه خواب
لعلت همه آتشست و آتش همه آب
1. عشقست که جان عاشقان زنده از اوست
نوریست که آفتاب تابنده از اوست
1. تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست
کونین غلام و چاکر درگه ماست
1. دریای محیط جرعهٔ ساغر ماست
عالم به تمام گوشهٔ کشور ماست
1. گفتم جنت گفت که بستان شماست
گفتم دوزخ گفت که زندان شماست
1. در دیدهٔ ما نقش خیالش پیداست
نوریست که روشنائی دیدهٔ ماست
1. دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
1. ترکیب طبایع ار نگشتی کم و کاست
صورت بستی که طبع صورتگر ماست
1. ای دل به طریق عاشقی راه یکی است
در کشور عشق بنده و شاه یکیست
1. صبح و سحر و بلبل و گلزار یکیست
معشوقه و عشق و عاشق و یار یکیست