1 دل همچو کبوتر است و شاهد باز است تا ظن نبری که شیخ شاهد باز است
2 بر شاهد اگر ز روی معنی نگری بر تو در حق ز روی شاهد باز است
1 مخموری و میکده نجوئی حیف است با ما سخن از ذوق نگوئی حیف است
2 میخانهٔ عاشقان سبیل است به ما تو در طلب جام و سبوئی حیفست
1 او بر دل تو همه دری بگشاده است در گوشهٔ دل گنج خوشی بنهاده است
2 در بندگیش ز عالم آزاد شدیم مقبول غلامی که چنین آزاد است
1 یاری که دلش ز حال ما باخبر است او را با ما همیشه حالی دگر است
2 ماتشنه لبیم بر لب بحر محیط وین طرفه لب بحر ز ما تشنه تر است
1 مردود بود کسی که مردود وی است مقتول بود کسی که مردود وی است
2 بی جود وجود او وجودی نبود هر بود که هست بودی از بود وی است
1 رب الارباب رب این مربوب است وز حضرت احباب همه محبوب است
2 در صورت و معنیش نظر کن به تمام تا دریابی که طالب و مطلوبست
1 آئینهٔ حضرت الهی دل تو است گنجینه و گنج پادشاهی دل تو است
2 دل بحر محیط است و در او دُر یتیم در صدفی چنین که خواهی دل توست
1 گنجینه و گنج پادشاهی دل تو است وان مظهر الطاف الهی دل تو است
2 مجموعهٔ مجموع کمالات وجود از دل بطلب که هر چه خواهی دل تو است
1 واصل به خودم عین وصالم اینست بر حال خودم همیشه حالم این است
2 در آینهٔ ذات مثالی دارم تمثال مثال بی مثالم این است
1 در دیدهٔ ما هر دو جهان آینه است جانان چو نماینده و جان آینه است
2 عینیست که باطنا نماینده بود هر چند که ظاهرا نهان آینه است