1 دریاب تو این قول حکیمانهٔ ما آنگه بخرام سوی میخانهٔ ما
2 زین پس من و رندی و خرابات مغان رنداند شنو گفتهٔ مستانهٔ ما
1 عشق آمد و شمع خود به پروانه سپرد رندی بگرفت و خوش به میخانه سپرد
2 روزی گویند نعمتاللّه امروز مستانه برفت و جان به جانانه سپرد
1 گر زان که به ذوق علم ما را دانی خود را بشناسی و خدا را دانی
2 گر دُردی درد دل چو ما نوش کنی آن دُردی درد دل دوا را دانی
1 زنهار دلا مکوش جز بر نیکی زیرا که زیان نکرد کس در نیکی
2 گر زان که کسی به جای تو نیک نکرد تو نیکی کن به جای او گر نیکی
1 گر معنی تنزیل بداند حافظ تنزیل به عشق دل بخواند حافظ
2 او کرد نزول ما ترقی کردیم تحقیق کجا چنین تواند حافظ
1 هستی یکیست آنکه هستی شاید این هستی تو به هیچ کاری ناید
2 رو نیست شو از هستی خود همچون ما کز هستی تو هیچ دری نگشاید
1 بگذر ز حدوث و قدم هیچ مگو بگذار وجود وز عدم هیچ مگو
2 از جام جهان نما می عشق بنوش با ما ز شراب جام جم هیچ مگو
1 هم جام جهان نمای عالم مائیم هم آینهٔ روشن آدم مائیم
2 گر یک نفسی از دم ما مرده شوی می دان به یقین کاین دم و آن دم مائیم
1 فقری که از او غنای مطلق آید گر زان که طلب کنی به جان می شاید
2 من فقر همی جویم و آن خواجه غنا از خواجهٔ ما فقر و غنا می آید
1 جان و دل خود فدای جانان کردم گفتم که مگر محرم جانان گردم
2 اما دیدم که گرچه گردم خاکش هرگز نبرد باد به گردش گردم