1 دیدم رندی که سید رندان است از هر دو جهان گذشته و رند آن است
2 او گنج بقاست گر چه در کنج فناست پیداست به ما وز دو جهان پنهان است
1 آن عین که عین جملهٔ اعیان است عینی است که آن حقیقت انسان است
2 در آینهٔ دیدهٔ ما بتوان دید اما چه کنم ز چشم تو پنهان است
1 واصل به خودم عین وصالم این است بر حال خودم همیشه حالم این است
2 در آینهٔ ذات مثالی دارم تمثال جمال بی مثالم این است
1 عشق است که جان عاشقان زنده از اوست نوری است که آفتاب تابنده از اوست
2 هر چیز که در غیب و شهادت یابی موجود بود ز عشق و پاینده از اوست
1 در دیدهٔ ما هر دو جهان آینهای است جانان چو نماینده و جان آینه است
2 عینی است که باطناً نماینده بود هر چند که ظاهراً نهان آینهای است
1 ای دل به طریق عاشقی راه یکی است در کشور عشق بنده و شاه یکی است
2 تا ترک دو رنگی نکنی در ره عشق واقف نشوی که نعمتاللّه یکی است
1 در مذهب ما محب و محبوب یکی است رغبت چه بود راغب و مرغوب یکی است
2 گویند مرا که عین او را بطلب چه جای طلب طالب و مطلوب یکی است
1 یاری که چو ما غرقهٔ دریا گردد از ما باشد به سوی مأوا گردد
2 مستانه به گرد نقطه ای چون پرگار در دور درآید او و با ما گردد
1 رندی که ز هر دو کون یکتا گردد در کتم عدم واله و شیدا گردد
2 سر در قدم ساقی سرمست نهد بی زحمت پا به گرد مأوا گردد
1 عشق آمد و شمع خود به پروانه سپرد رندی بگرفت و خوش به میخانه سپرد
2 روزی گویند نعمتاللّه امروز مستانه برفت و جان به جانانه سپرد