چشم ما روشن به نور از شاه نعمتالله ولی غزل 180
1. چشم ما روشن به نور الله ماست
همچو نور روی نور الله ماست
...
1. چشم ما روشن به نور الله ماست
همچو نور روی نور الله ماست
...
1. درد با همدرد اگر گوئی رواست
درد با بی درد خود گفتن خطاست
...
1. راه عشاق رو که آن ره ماست
بشنو این قول از حسینی راست
...
1. خواجه آمد سرای خود آراست
رفت و منزل به دیگری پیراست
...
1. نعمت الله امام رندان است
نور چشم تمام رندان است
...
1. آن چنان مجلسی که جانم خواست
عشق جانان بهای ما آراست
...
1. نور او روشنی دیدهٔ ماست
نظری کن به چشم ما پیداست
...
1. موج بحریم و عین ما دریاست
بحر می داند آنکه او از ماست
...
1. عقل گرچه رئیس این دل ماست
عشق شاه است و این رئیس گداست
...
1. صورتی آراستی معنی کجاست
کی خدا یابی چه رویت با ریاست
...
1. پادشاهی چه بندگی خداست
بندگی کن که پادشاه گداست
...
1. هرچه می بینی همه نور خداست
تا نه پنداری که او از ما جداست
...