1 گفتمش روی تو جانا قمر است گفت بالله ز قمر خوبتر است
2 گفتمش زلف تو آشفته چراست گفت سرگشتهٔ دور قمر است
3 گفتمش نوش لبت چیست بگو گفت پالودهٔ قند و شکر است
4 گفتمش چشم خوشت برد دلم گفت هشدار که جان در خطر است
1 دل به دنیا مده که آن هیچست آن جهان جو که این جهان هیچست
2 هر کرا علم هست و مالش نیست قدر او نزد جاهلان هیچست
3 چه کنی مفردات ای مولا غیر مفرد در این میان هیچست
4 ای که گوئی نشان او جویم بی نشانست و آن نشان هیچست
1 این طرفه بین که حضرت او با همه حجاب روشن تر است نور وی از نور آفتاب
2 موج و حباب و قطره و دریا به چشم ما عارف چو بنگرد بنماید به عین آب
3 بیدار شو ز خواب به بیداریش ببین نقش خیال او نتوان دیدنش به خواب
4 دستش به دست آور و دامان او بگیر جامی از او طلب کن و بستان ازو شراب
1 چشم ما نور خدا بنمایدت دیدهٔ ما بین که تا بنمایدت
2 در صفات جام می ما را نگر تا به تو مستی ما بنمایدت
3 گر در این دریا درآئی همچو ما عین ما روشن تو را بنمایدت
4 وا مکن از نور رویش دیدهام تا جمال کبریا بنمایدت
1 آفتابی ز ماه بسته نقاب کرده در گوش درهای خوشاب
2 چشم عالم به نور او روشن سخنی نازک است خوش دریاب
3 نقش رویش خیال می بندم که به بیداری و گهی در خواب
4 می خُمخانهٔ حدوث و قدم نوش می کن به شادی احباب
1 هر که باشد همچو سید حق پرست حق توان گفتن چو از باطل برست
2 آن یکی در هر یکی خوش می نگر در دو عالم آن یکی را می پرست
3 آفتاب و ماه می بینیم ما گر چه ما را در نظر نور خوراست
4 جز وجود او وجودی هست نیست غیر او نبود وجود هرچه هست
1 آئینهٔ ذات عین ذاتست دانست که مجمع صفاتست
2 بی جود وجود حضرت او عالم به تمام فانیاتست
3 می نوش مدام دُردی درد کین دُردی درد دل دواتست
4 میخانهٔ ماست در خرابات وین خانه ورای شش جهاتست
1 دوش رفتم در خرابات مغان رندانه مست دیدم آنجا عارفان و عاشقان مستانه مست
2 جوشش مستی فتاده در نهاد خم می جان و دل سرمست گشته ساغر و پیمانه مست
3 جام می در داده ساقی خاص و عام مجلسش آشنایان مست از آن پیمانه و بیگانه مست
4 عاقل و فرزانه دیدم مست جام عشق او در خیال روی او خوش عاشق دیوانه مست
1 عشق او آب حیات و آن حیات جان ماست این چنین سرچشمه ای در جان جاویدان ماست
2 گنج عشق او که در عالم نمی گنجد همه از دل ما جو که جایش در دل ویران ماست
3 جان ما با غیر اگر باری حکایت کرده است تا قیامت نادم است انصاف او بر جان ماست
4 نزد ما موج و حباب و قطره و دریا یکیست گر نظر بر آب داری این همه از کان ماست
1 منم آن رند عاشق سرمست که می عشق می خورم پیوست
2 در خرابات عشق مست و خراب دست در دست شاهد سرمست
3 در دلم عشق و در سرم سود است در نظر یار و جام می بر دست
4 ساقی مست و رند لایعقل به یکی جرعه عقل ما برده است