دل ما در هوای الوند از شاه نعمتالله ولی غزل 216
1. دل ما در هوای الوند است
در سر زلف یار دربند است
1. دل ما در هوای الوند است
در سر زلف یار دربند است
1. دامن دلبر اگر آری به دست
نیک باشد ور نیاری آن به دست
1. عاشقانه به عشق او سرمست
جان و دل داده ایم ما از دست
1. نوش بادا مرا شراب الست
که از آن باده گشته ام سرمست
1. از خرابات می رسم سرمست
فارغ از نیست ایمنم از هست
1. آمد ز درم نگار سرمست
رندانه و جام باده بر دست
1. منم آن رند عاشق سرمست
که می عشق می خورم پیوست
1. از دیر برون آمد ترسا بچه ای سرمست
بر دوش چلیپائی خوش جام مئی بر دست
1. خواجه گر چه بود عمری بت پرست
حق تجلی کرد و از باطل برست
1. هر که باشد همچو سید حق پرست
حق توان گفتن چو از باطل برست
1. سریر سلطنت عشق بر سر دار است
از آن سبب سر این دار جای سردار است
1. چه غم دارم چو یارم غمگسار است
حریف جام و ساقی یار غار است