1 چشم عالم روشن از نور خداست هر که این را دید نور چشم ماست
2 در دل آن کس که او گنجیده است همچو او صاحبدلی دیگر کراست
3 حال ما داند درین دریا به ذوق یار بحر وی که با ما آشناست
4 دُرد درد او اگر یابی بنوش زانکه دُرد درد او ما را دواست
1 علم ام الکتاب حاصل ماست لوح محفوظ حافظ دل ماست
2 اسم اعظم که صورتش ماییم جمع معنی هفت هیکل ماست
3 آنچه بحر محیط خوانندش نزد ما آن سراب ساحل ماست
4 منزلانی که دیده در ره اوست منزلی چند از منازل ماست
1 هرکجا پیریست طفل پیر ماست این چنین پیری در این عالم کراست
2 جملهٔ ارواح جزئیات او است بلکه او در کل عالم پادشاست
3 در صفات و ذات او دیدم عیان حضرت او مظهر لطف خداست
4 نقطهٔ بابل الف بل خود الف روح اعظم سید هر دو سراست
1 موج بحریم و عین ما دریاست بحر می داند آنکه او از ماست
2 جام و می ساقیم به هم آمیخت مجلس عاشقانه ای آراست
3 صورت و معنئی به هم پیوست عالمی از میانه خوش برخاست
4 سخن ما زر است و مروارید هر که در گوش می کند زیباست
1 خواجه گر چه بود عمری بت پرست حق تجلی کرد و از باطل برست
2 نعمت الله شاهدی دارد که او چون خلیل الله همه بتها شکست
3 لب نهاده بر لب جامم مدام ذره و خورشید جان مات ویست
4 هرچه می بیند همه محبوب اوست دوست می دارد از آن رو هر چه هست
1 همه جا خوان نعمت عشق است عالمی رحمت عشق است
2 هر چه در کائنات است میبینی نیک بنگر که حضرت عشق است
3 خدمت عاشقی اگر یابی بندگی کن که خدمت عشق است
4 هر سخاوت که عاشقان دارند همه از یُمن دولت عشق است
1 ختم رسل که سید اولاد آدم است آخر بود به صورت و معنی مقدم است
2 جام جهان نما به کف آور بنوش می جامی چنین که دید که هم جام و هم جم است
3 هر صورتی در آینه اسمی نموده اند خوش صورتی که معنی آن اسم اعظم است
4 آب حیات از نفس ما بود روان با ما مدام ساغر پر باده همدم است
1 تا مرا عین عشق مفهوم است سر علمم به عشق معلوم است
2 تا رموز وجود شد مفهوم هر وجودی که هست مفهومست
3 خادم خلوت دلم آری بنگر آن خادمی که مخدومست
4 شمع روشن ضمیر مجلس ماست دل پروانه ای که چون موم است
1 جان ما زنده دل از آب حیات عشق است صورت و معنی ما ذات و صفات عشق است
2 آفتابی است که در دور قمر تابان است نزد ما جوشش دریا حرکات عشق است
3 عشق را جا و جهت نیست ولیکن به ظهور شش جهت مینگرم جمله جهات عشق است
4 از کرم عشق وجودی به عدم می بخشد هر چه موجود بُود از برکات عشق است
1 بحر بی پایان ما را آبروئی دیگر است چشمهٔ آب حیات ما ز جوئی دیگر است
2 رنگ و بوی این و آن نقش خیالی بیش نیست یار رندی شو که او را رنگ و بوئی دیگر است
3 از می خمخانهٔ ما عالمی سرمست شد نوش کن جامی که این می از سبوئی دیگر است
4 روی او بینم اگر آئینه بینم صدهزار روی او در هر یکی گوئی که روئی دیگر است