1 ما ز دریائیم و دریا عین ماست در میان ما دوئی آخر چراست
2 خط موهومست عالم سر به سر خوش بخوان آن خط که آن خط عین ماست
3 آنچه ما داریم در هر دو جهان در حقیقت ای عزیزان آن خداست
4 عشق او در دل نهان می دارمش دُرد درد عشق او ما را دواست
1 نعمت الله امام رندان است نور چشم تمام رندان است
2 باز از دولت چنان شاهی همه عالم به کام رندان است
3 دور رندی و وقت میخواریست روزگار نظام رندان است
4 قول مستانه ای که میشنوی دو سه حرف از کلام رندان است
1 هر که ز اهل عباست تابع آل عباست منکر آل رسول دشمن دین خداست
2 دوستی خاندان درد دلم را دواست جان علی ولی در حرم کبریاست
3 صورت او هل اتی معنی او انّما باب حسین و حسن ابن عم مصطفاست
4 پیروی او بود دین حق و راه راست سلطنت لافتی غیر علی را کراست
1 اهل دل را از سراپردهٔ جان باید جست عاشقان را ز خرابات مغان باید جست
2 دل به دست غم آن جان جهان باید داد وانگهی شادی از آن جام جهان باید جست
3 اگر از باد صبا خاک درش می جوئی همچو غنچه به هوا جامه دران باید جست
4 دم به دم خون دل از دیده روان باید ساخت اصل دیده در آن آب روان باید جست
1 هفت دریا قطرهای از بحر بیپایان ماست این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست
2 گنج او در کنج دل میجو که آنجا یافتیم جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست
3 دل به دلبر دادهایم و جان به جانان میدهیم گر قبول اوفتد شکرانهها بر جان ماست
4 ما درین دور قمر خوش مجلسی آراستیم جام می در دور و ما سرمست این دوران ماست
1 ساقی سرمست رندان میر بی همتای ماست گوشهٔ میخانهٔ او جنت المأوای ماست
2 ما درین دریای بی پایان خوشی افتاده ایم آبروی عالمی ای یار از دریای ماست
3 چشم ما روشن به نور روی او باشد مدام این چنین نور خوشی در دیدهٔ بینای ماست
4 در خرابات مغان مستیم و با رندان حریف ذوق اگرداری بیا آنجا که آنجا جای ماست
1 عشق او سلطان ملک جان ماست این چنین ملک و ملک جانان ماست
2 پادشاه هفت اقلیم جهان بندهٔ درگاه این سلطان ماست
3 ما به عشق او ز خود بگذشته ایم لاجرم ما آن او ، او آن ماست
4 رند سرمستیم در کوی مغان شاهد میخانه در فرمان ماست
1 آفتابی رو نموده مه نقاب مه نقابی می نماید آفتاب
2 موج دریائیم و دریا عین ماست عین ما بر عین ما باشد حجاب
3 جمله عالم در محیط عشق او نزد ما باشد حبابی پر ز آب
4 غیر او در عمر خود گردیده ای دیده ای نقش خیال او به خواب
1 آمد ز درم نگار سرمست رندانه و جام باده بر دست
2 صد فتنه ز هر کنار برخاست او مست در این میانه بنشست
3 لب را بنهاد بر لب ما موئی به دونیم راست بشکست
4 عشق آمد و زنده کرد ما را پیوسته بود به ما چو پیوست
1 نور او در جمله اشیاء ظاهر است ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است
2 روشنست آئینهٔ عالم تمام در همه اسما مسما ظاهر است
3 نور روی اوست ما را در نظر نور آن منظور زیبا ظاهر است
4 باطنت از چشم نابینا ولی ظاهرا بر چشم بینا ظاهر است