1 حالیا دور قمر دوران ماست جام می در دور و این دور آن ماست
2 رونقش میخانه ها خواهد فزود زآنکه وقت ذوق سر مستان ماست
3 دست ما چون آستین دست اوست هر کجا دستیست آن دستان ماست
4 می کشد ما را و می گوئیم شکر می برد دل منتش بر جان ماست
1 راز دل عشاق به هر کس نتوان گفت این گوهر عشقست بگفتن نتوان سفت
2 در صومعه یک دم نتوانیم نشستن بر خاک در میکده صد سال توان خفت
3 مردانه قدم بر سر مستی بنهادیم به زین لگدی بر سر هستی نتوان کُفت
4 گر دست دهد دولت جاوید بیابیم حاشا که خودی از ره توحید توان رفت
1 چیست عالم سایه و آن آفتاب تن بود چون سایه و جان آفتاب
2 نور عالم شمس دینش خوانده اند سِر این دریاب و می خوان آفتاب
3 از برای نزل و بزم عاشقان جام زرین است بر خوان آفتاب
4 آفتاب حسن او عالم گرفت تا قیامت باد تابان آفتاب
1 خانهٔ دل سرای جانان من است خلوت خاص حضرت جان است
2 بزم عشق است مجلس جانم ساقیش بندگی جانان است
3 عشق سرمست توبه ام بشکست بیگناهم مرا چه تاوان است
4 دُرد دردش مدام مینوشم ذوق مستی جانم از آن است
1 در گوشهٔ میخانه کسی را که مقام است ناقص نتوان گفت که او رند تمام است
2 از روز ازل تا به ابد عاشق و مستیم خود خوشتر از این دولت جاوید کدامست
3 با ساقی رندان خرابات حریفیم دائم بود آن ساقی و آن عشق مدام است
4 بی نام و نشان شو که درین کوی خرابات بی نام و نشان هر که شود نیک به نام است
1 عشق او سلطان ملک جان ماست اینچنین ملک و چنین سلطان کراست
2 پادشاه هفت اقلیم ای عزیز نزد این سلطان درویشان گداست
3 با وجود او کرا باشد وجود ور تو گوئی هست آن عین خطاست
4 رند سر مستیم و با ساقی حریف همچو ما رندی در این عالم نخاست
1 نوش بادا مرا شراب الست که از آن باده گشته ام سرمست
2 در دلم عشق و در نظر ساقی در سرم ذوق و جام می بر دست
3 پرده از دل گشود شاهد غیب دل ما را به زلف خود دربست
4 جان به جانان ما وصالی یافت قطرهٔ ما به بحر ما پیوست
1 هفت دریا شبنمی از بحر بی پایان ما است جان عالم نفخهٔ ارواح آن جانان ما است
2 در خرابات مغان مستیم و جام می به دست های و هوی عاشقان از نعرهٔ مستان ما است
3 موج دریائیم و عین ما و او هر دو یکی است آبرو گر بایدت از ما بجو کان آن ما است
4 مدتی شد تا به جان فرمان سلطان می بریم این زمان سلطان ما فرمانبر فرمان ما است
1 قابل نور الهی جان ماست این چنین جان خوشی جانان ماست
2 جام آبی از حباب ما بنوش زآنکه او سرچشمهٔ حیوان ماست
3 قرص ماه و کاسهٔ زرین مهر روز و شب آرایشی بر خوان ماست
4 عقل مخمور است و ما مست و خراب عشقبازی آیتی در شأن ماست
1 نور او در جمله اشیاء ظاهر است ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است
2 روشن است آئینهٔ عالم تمام در همه اسما مسما ظاهر است
3 نور روی اوست ما را در نظر نور آن منظور زیبا ظاهر است
4 باطن است از چشم نابینا ولی ظاهراً بر چشم بینا ظاهر است