1 با من دو هزار عشوه بفروختهای تا این دل من بدین صفت سوختهای
2 تو جامهٔ دلبری کنون دوختهای این چندین عشوه از که آموختهای
1 آنی که فدای تو روان میباید پیش رخ تو نثار جان میباید
2 من هیچ ندانم که کرا مانی تو ای دوست چنانی که چنان میباید
1 ای دیده ز هر طرف که برخیزد خس طرفهست که جز در تو نیاویزد خس
2 هش دار که تا با تو کم آمیزد خس زیرا همه آب دیدهها ریزد خس
1 از روی تو و زلف تو روز آمد و شب ای روز و شب تو روز و شب کرده عجب
2 تا عشق مرا روز و شبت هست سبب چون روز و شبت کنم شب و روز طلب
1 تا این دل من همیشه عشق اندیشست هر روز مرا تازه بلایی پیش ست
2 عیبم مکنید اگر دل من ریشست کز عشق مراد خانه ویران بیشست
1 آن را شایی که باشم از عشق تو شاد و آن را شایم که از منت ناید یاد
2 با این همه چشم زخم ای حورنژاد در راه تو بنده با خود و بی خود باد
1 باز آن پسر چه زنخ خوش زن کو آن کودک زن فریب مردافکن کو
2 گیرم دل مرده ریگم او برد و برفت آن صبر که بازماند آن از من کو
1 افلاک به تیر عشق بتوانم سفت و آفاق به باد هجر بتوانم رفت
2 در عشق چنان شدم که بتوانم گفت کاندر یک چشم پشه بتوانم خفت
1 جز یاد تو دل بهر چه بستم توبه بی ذکر تو هر جای نشستم توبه
2 در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه که صد بار شکستم توبه
1 دل بندهٔ عاشقی تن آزاد چه سود باشد جان گشته خراب و عالم آباد چه سود باشد
2 فریاد همی خواهم و تو تن زدهای فریاد رسی چو نیست فریاد چه سود باشد